روزی بود معمولی
یک شنبه آفتابی
بحثی غیر عادی
از منطق فراری
سوالی بی جواب
زخمی بیدار شده از خواب
عشقی افتاده بر آب
زن و مردی گیر کرده در مرداب
همبسته با هم از ترس جدائی
گسیخته از هم زیر فشار زندگانی
به درد خستگی فریاد بود جوابی همیشگی
تنها درمان سکوت بود و تنهائی