شهريارا اين مديحتخوانى ِِ بيجا چرا
هتك حرمتكردن از خود اين چنين رسوا چرا
تو كه عمرى شعرهاى نغز و شيرين گفتهاى
حاليا اين گفتههاى پوچ و بىمعنىٰ چرا
خودفروشى در جوانى باز هم حرفى وليك
تو كه يك پايت لب گور آمده حالا چرا
آبرو بردى ز شعر و شاعرى با ياوههات
آبروريزى چنين بىدرد و بىپروا چرا
روسپيدى در كلامت بود و سودت در هنر
رو سيهگشتن به بوى سودِ اين سودا چرا
هست ممدوح تو كفتارى پليد و زندهخوار
مدح درّنده دَدى در ظلمْ بىهمتا چرا
اين خران خرما نمىرينند خاطر جمع دار
تو به نام خويش ريدى بهر يك خرما چرا
از همان روزى كه سر زد از تو اين ننگ قبيح
مرگت از آن روز بود امروز يا فردا چرا
ناز نازيبد به شعر ياوه در وصف خرى
ديگر اكنون با خران رو ناز كن با ما چرا
گر به ممدوح تو خر گفتم به خر توهين شده است
خر شرف دارد به ملا شك در اين فتوا چرا
طبع شعرت وقف وصف ماهرويان باد و بس
بذلِ ِ رذل ِِ ابلهى چون شيخ يا ملاّ چرا
يا همان شعر و شعارت كردهاى ثابت به خلق
كه خرى بىيال و دُم هستى دگر حاشا چرا
گر ز فرط بىحيايى نايدت شرمى ز كس
از روان حافظ و سعدى و مولانا چرا
نوشداروى شرافت خواهى اى سهراب پير؟
نام نيكت مُرد، ديگر خواهش بيجا چرا
محمد قاضى