ز سر کرم که گوید مه شاد خوش لقا را
که به رسم دلنوازی بنوازد آشنا را؟
نه به دل شکیب ماندم که طریق عقل پویم
که به اوش وام دارم قدح جهان نما را.
چو ثمر فراتر افتد ز دو دست کوته ما
تو به صبر کوش جانا و ز کف منه هوا را.
تو که خانه ای ندیدی ،چه ز اهل خانه گویی؟
فکر آب روی خود کن؛ بگذار مدعا را.
ز عمل چرا پریشی چو چراغ راه داری؛
و خدای راه داند کم و بیش ماجرا را؟
ای که از سپهر امشب ثمر هلال داری؛
به گروه بدرجویان برسان سلام ما را.
چهری آن خور درخشان به غبار شب چه پوشی،
چو نگاه بامدادان بدرد مر این قبا را؟