یا رب حدیث رخی می شود دراز
بخشی به آشکاره رود؛ قسمتی به راز
سیمرغ ما فکنده کهن سایه ای به خاک
دنبال سایه در افتاده ایم ز آز
آیا شود که پرده ز رخساره افکند
یار پریوشان چو استاده در نماز؟
یا سایه اش کند به مژگان اشارتی
روزی به جانب آن یار بی نیاز؟
یاران؛ نبات مجالس حدیث ماست
آن آب ریخته کنون رفته بر فراز
در حیرتم، دماوند ما مگر
سری گشوه امشب به گوش هراز:
“حافظ به زلف سخن می برد نماز
چهری به نام تو می آورد نیاز”.
بیست و ششم ژوئن 2005
اتاوا