دیدم به چشم گُهربار خویشتن
یاران مدّعی
دار صلیب را
آماده کرده اند.
شاید به ضرب چکشهای پر فریب
و قلمهای وعده خیز
بخش عظیم خاطرات کهنسالۀ مرا
بر چوبه های هیاهو
فنا کنند.
آخر رفیق راه؛
آیا ندیده ای
زان ریشه های ژرف
این برگ و بار و طراوت
آمد به خانه ام؟
دیدم دوباره
وای؛
چنگال کهنه گرایان میوه چین
نوباوه چشمهای نکته سنج را
با برگ خاک گرفتۀ دیوان ببسته اند.
دیدم سه باره،
یار دل افگار تیز بین؛
کاین هر دوان حدیث مهر را
پیچیده در کفنپاره ای ز خشم
هر یک به شیوه ای
در کوره راه جنگ غنایم فکنده اند.
دردا حدیث عشق؛
تنها و دردمند
افکنده بی گناه
پوشیده در غبار.
دردا حدیث عشق!
هفتم اوت 2005
اتاوا