نه به بزم باده نوشان اثر از ثبات بینم.
نه به جمع خوش نوازان هنر حیات بینم.
نه به روی گلعذاران رد پای مهر یابم،
نه درین سخنسرایان اثر نبات یبنم.
ز سرای می پرستی نه خراب و مست آید،
نه درین بساط بازی شه رند و مات بینم.
نه دمی فسرده گان را نفس بهار آید،
نه برای تشنه کامان اثر فرات بینم.
مگرم تو ره نمایی که به خیل رهسپاران
جدل حکیم و عاشق همه ترّهات بینم.
نفسی که بی تو آید اگرم به بامدادی
گرچه از بنفشه زاران، نفس ممات بینم.
خنک آن دم بهشتی که جمال صورت دوست
به صفای روشن دل تهی از صفات بینم.
بیست و هفتم آوریل 2005
اتاوا