نه از این مِه گریزان گرهی به کار دارم
نه ز خوف این بیابان دل پر فگار دارم
نه از این لبان بسته نفسی غزل شنیدم
نه به خیل این حریفان شه تک سوار دارم
نه ز مرغ بامدادان خبر از سپیده آید
نه به پهنۀ سحرگه خور شب شکار دارم.
نه به بزم شادخواران سخنی ز مهر گویند
نه دلاوری از ایشان به فراز دار دارم
نه ز روی مهرورزی به چمن شقایق آمد
نه ز ذوق این غمینان طرب انتظار دارم
نه ضیاء این ستاره ره خانه ام نماید
نه برای روی زردش دل بیقرار دارم.
چهری؛ از غم قریبان به زبان سرخ خامه
به سرای خلوت دل گله بیشمار دارم.
2006
اتاوا