یوم یکم / بیست سیِّم ماه مه / دویم برج جوزا
قرار شد در معیت چند از یاران موافق وجهت زیارت چند نفراز دوستان چند روزی جهت تفرج و انبساط خاطر برویم سفر در سواحل باختری مملکت اتازونی و چند تا از بلادمهمه و کبیره را سیاحت کنیم. یعنی آنکه ابتدا خاتون عزیزصاحبخانه ما را دعوت کرد . میگویند تعارف آمد و نیامد دارد غافل آنکه برای آدم ابن الوقتی مانند حقیر تعارف فقط آمد دارد! برای همین خاطر ابتیاع بلیت و پته کردیم .مطابق عادت همیشه هنگام بستن بار سفر آنقدر فس فس کردیم که دیرشد لاجرم تاکسی گرفتیم تا از طیاره جا نمانیم . شوفر مردی هندی بود. که چند فقره فتوگراف مختلف از آرتیست مشهورشان یعنی جناب آمیتا باچان و عروس جمیله ایشان آیشوا رای در داخل اتومبیل نصب کرده بود . نام حضرات را که گفتیم مرد شوفر به شدت ذوق کرد پنداری نام پدرش را شنیده باشد .پرسید از کجا اینها را میشناسم٬ به امید آنکه در کرایه تاکسی کم بگیرد گفتم البت ایشان از آکتورها و آرتیست های شهیر هستند .بنده در دوران طفولیت مرتب پرده های سینماتو گراف ایشان را در تلیویزیون دیده ام از شعله بگیر تا قانون و غیره. مثمر نشد و تخفیف حاصل نشد.
وارد قلعه مرغی امامزاده یوسف شدیم (همان سان حوزه ایرپورت). بلیط را گرفته وارد شدیم ابتداّ همه جا ما را تا فیها خالدونمان را مورد تجسس و تفحص قرار دادند تا خدا نکرده آلت جرم و وسایل حریقه نداشته باشیم. وارد طیاره شدیم و جلوس کردیم . طیاره به سمت شیگاگو بال کشید. در کنارمان جوانکی نشسته بود به وجنات و سکناتش میخورد اهل شرق باشد . پرسیدیم عرب اردنی از کار درآمد!! اینهم از اقبال نامناسب ماست! اینهمه حوریان و پریان در هواپیما این مردک همسفر ما میشود به قول شاعر : بخت که بر آدمی برگردد/ عروس در حجله نر گردد!!
! نامش فائز یا فیاض یک همچنین نامی بود. خواستیم شیرین بازی دربیاوریم چند کلمه عربی پراندیم . جوانک از خداخواسته بنا کرد به صحبت به عربی آب نکشیده بعدا که فهمید رعیت مملکت ایرانم صحبت را به سیاست برگرداند که هیچ نفهمیدیم . چتد بار صحبت قنبل الاتمیة !!میکند. مدتی می کشد که با این عربی نمکشیده بفهمیم که اینها به بمب میگویند قنبل!!!همچنان در طیاره بلند داد می کشید که کل مسافران برگشته چپ چپ ما را می نگرند. تقصیر ندارند.ترکیب ایرانی و عرب در طیاره امریکا چندان دلچسب نیست!! القصه بعد پنج ساعت طیاره در قلعه مرغی شیکاگونشست به همراهمان مع السلامة گفتیم و وداع کردیم قلعه مرغی عظیم و بزرگی است . علت آنکه مینویسند Chicago و میخوانند شیکاگو یادگار زمان تسلط افرنسیه است که Chرا شین تلفظ میکنند. سعی کردیم به انترنت متصل شویم میسر نشد. همه طلب پول میکنند . نکبتها شور همه چیز را درآورده اند.داخل طیاره هم جز قوطی آبمیوه چیز دیگری به اهل سفر داده نشد. صد رحمت بر اتوبوس سیر وسفر که حداقل به ساندیس و کلوچه مسافران را مینوازند !!!هوای شیکاگو سرد است و موجب لرزش میگویند زمهریر وحشتناکی دارد ولی خود شهر دیدنی و مفرح باید باشد اوصافش را زیاد شنیدیم.
از قلعه مرغی شیکاگو طیاره را تعویض کرده و بعد قریب یک ساعت و خورده ای دیگر در قلعه مرغی فیلا دلفیه بر زمین می نشینیم . میزبانان مهربان همراه همسفران دیگرمان منتظرمان هستند. به منزل میرویم . دلی از عزا در میاوریم و میخسبیم .
یوم دویَم /بیست و چهارم مه/سیم جوزا/ به سوی سیب عظیم
قرار است صبح به بلاد کبیرة نیویورک برویم که در حدود دوساعت راه است .در راه به یاد تصنیف قدیمی نیویورک نیویورک مرحوم فرانک سیناترا می افتیم که میگفت: میخواهم در شهری بیدار شوم که خواب ندارد.یک مدینه کبیره که هیچوقت تعطیل نمیشود.خود اهل اتازونی به آن سیب عظیم هم میگویند .برای علتش نقل قول فراوان است حالا اگر اینجا سیب عظیم است نقش دست چلاق را که بازی میکند هو العالم .از دور سواد شهر و عمارات سر به فلک کشیده را میبنیم . از گذری از زیر آب بحر عبور کرده وارد بلد نیویورک میشویم.
با آنکه یوم شنبه است و تعطیل مع الذالک انومبیل کثیری در شوارع و شلوغی برقرار . به محله منهاتن میرویم که از جاهای مشهور اینجاست . قصد آن میکنیم که ابتداَ به قصد تفرج و مشاهده به تماشای مجسمه خاتون حریت که در جزیره ای در نزدیکی محله منهتن است برویم . جماعت کثیر در صف به انتظار ایستاده اند تا سوار بر کشتی از آب عبور کنند و به جزیره برسند. لاجرم در صف طویل به انتظار می ایستیم . یکی از همراهان مروت و فداکاری کرده قبول زحمت می کند و در صف میماند تا ما برویم و دور در اطراف و اکناف من باب تفرج بزنبم . همه جا شلوغ و از هر ملیت و زبانی در آنجا میبینی کالمثل کل هفتاد و دو ملت در آنجا باشند و به فروش اجناس یادگاری و تحفه سفر و نقاشی از صورت مسافرین و غیره و ذالک مشغول تفرج کنان و تماشا کنان به سمت محله منهتن میرویم
ادامه دارد….