مرا با موی تو اسرار بوده است.
مرا با لعل تو گفتار بوه است.
به امّیدی که شاید از در آیی،
دو چشمان تَرَم بیدار بوده است.
مگر از زخم چشمت دور دارم،
دعاهایم شبان تار بوده است.
دو چشمم تا ز نقشت سیر سازم،
مرا امّید بر دیدار بوده است.
ز گلبویت دمی تا تازه سازم،
مرا سهمی ز زخم خار بوده است.
بر آن باور که تو تنها بیایی،
دل من خالی از اغیار بوه است.
چو منصوری در آمال وصالت،
هواهای شدن بر دار بوده است.
کنار تو دگر من می نگُنجد؛
تن من بر دلم چون بار بوده است.
نگاهم از غم دوری آن یار،
چو نرگس دائمأ بیمار بوده است.
که تا راهی به سویت باز جویم،
سر من در پی افکار بوده است.
چو من سرگشته اندر شهر عشقت،
بسا ناهوشیار بسیار بوده است.
چو بختم از طراوتهای رویت
نه هر بختی که بر خوردار بوده است.
نگارینا؛ تو شمع روزگاری
که دلها را ز تو انوار بوده است.
درشتیها و ناهمواری دهر
به یمن تو مرا هموار بوده است.
مرا از آتش عشقی جگرسوز
هزاران گرمیِ بازار بوده است.
کتاب قصّۀ عشق من و تو
کتاب مخزن الاسرار بوده است.
در آرِ تو دل شیدای چهری
به سرخی چون گُل انّار بوده است.
آر : در کرمانجی به معنای آتش است.
انّار: انار؛ بنا بر نیاز شعری مشدد نوشته شده است.
بیست و هشتم نوامبر 2004
اتاوا