جشن امُردادگان
روز امُرداد از ماه امُرداد… هفتمین روز از امرداد باستانی
سوم 3/ امرداد خورشیدی
واژۀ اوستایی امرداد “امرتاته AMERTATA” است… که به چم (معنا): بی مرگی ست و چنانچه الف نخست آن که پیشوند و نشانۀ نفی است از واژه گرفته شود، مفهوم واژه وارونه شده و دیگر فرشتۀ جاودانگی و بی مرگی، به دیو مرگ و نیستی شکل میگرداند… زیرا همانگونه که اَمُرداد به معنی زیست جاودان و بی مرگیست، مُرداد معنی مرگ میدهد و نیستی… بنابر این شایسته تر آنست که واژۀ گران چم را به چم نیک آن “امرداد” بخوانیم…
هزاران شگفتی از اینکه ایرانیان پاک، که نیاکانشان به پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک میزیستند و به نیکی شهرت داشته اند… مفهوم واژه گان میهنیشان را وارونه به کار میگیرند…
در باورهای اساطیری کهن، فرشتۀ جاودانگی و بی مرگی امرداد نام داشت و در عالم جسمانی نگهبانی نباتات و روییدنیها به آن فرشته سپرده شده بود.
نیاکان ما در این روز شادکامانه به باغ ها و مزارع خرم و دلنشین میرفتند و پس از نیایش به درگاه اهورامزدا پروردگار پاک ایران زمین، این جشن بزرگ را با شادی و سرور در هوای صاف و در دامن طبیعت برگزار میکردند…
فرارسیدن امرداد ماه و جشن امردادگان خجسته باد، بر ایرانیان…
سخن یار:
احمد شاملو
کجا بود آن جهان که کنون به خاطره ام راه بر بسته ست…
آتش بازی بی دریغ شادی و سرشاری…
در نه تو های بی روزن آن فقر صادق…
عصری از آن دست پرنگار و به آئین…
که تنها سرپناهکی بود و بوریایی و بس…
کجا شد آن تنعم بی اسباب و خواسته…
کی گذشت و کجا آن وقعۀ نا باور…
که نان پارۀ ما بردگان گردن کش را نان خورشی نبود…
چرا که لعامت هر وعدۀ گمج…
بی نیازی هفته ای بود که گاه به ماهی میکشید و گاه دزدانه…
از مرزهای خاطره میگریخت…
و ما را حضور ما کفایت بود…
دودی که از اجاق کلبه بر نمی آمد…
نه نشانۀ خاموشی دیگدان…
که تاراندن شورچشمان را کلکی بود پنداری…
تن از سر مستی جان تغذیه میکرد…
چنانکه پروانه از طراوت گل…
و…
هنوز آسمان از انعکاس هلهلۀ ستایش ما که بی ادعاتر کسانیم…
سنگین است…
این آتش بازی بی دریغ چراغان حرمت کیست…
لیکن خدای را با من بگوی کجا شد آن قصر پرنگار به آئین…
که کنون مرا زندان زنده بیزاریست…
و هر صبح و شامم در ویرانه هایش…
به رگبار نفرت میبندند…
کجایی تو؟…
که ام من؟…
و جغرافیای ما کجاست؟…