«با آنها حرف بزنید، ولی با هدف براندازیشان.» این جملهای است که عباس میلانی، یکی از مسوولان اصلی پروژهی براندازی از داخل که به حزب دموکراتهای آمریکا نزدیک است، دو سال پیش به مجلهی نیویورکر گفته است. ولی اگر دو سال پیش چنین سخنانی در واشنگتن خریداری نداشت، امروز خیلیها در پایتخت آمریکا حرف میلانی را تکرار میکنند.
حالا که پروژهی جمهوریخواهان دولت بوش در منزوی کردن سیاسی و اقتصادی ایران از طریق تحریمهای اقتصادی و تکنولوژی باعث نشده که ایران از حق خود برای غنی سازی هستهای و در نهایت تولید انرژی هستهای بگذرد، استدلال دموکراتها در «گفتگو و تعامل» با ایران دارد تقویت میشود. بخصوص که بخشی از جمهوریخواهان معتدل که به واقعگرا مشهورند (مثل کسینجر و جیمز بیکر و…) هم از این استدلال حمایت میکنند.
همزمان، زمزمههایی هم از واشنگتن مبنی بر گشایش دفتری دیپلماتیک در تهران، شبیه به دفتر حافظ منافع ایران در آمریکا، از این طرف و آن طرف به گوش میرسد. رییس جمهور احمدینژاد هم اخیرا از این موضوع استقبال کرده است و گفته که اگر آمریکاییها درخواست رسمی بدهند، نظر ایران دربارهی آن مثبت است.
ولی من این پیشنهاد را وقتی کنار جملهی عباس میلانی (و البته بسیاری دیگر از سیاستمداران آمریکایی) میگذارم، جز خطر برای ایران چیزی نمیبینم.
درست است که ظاهر این پیشنهاد تلاشی است برای نزدیک کردن دو ملت ایران و آمریکا از طریق راحتتر کردن سفرهای دوجانبه و روابط فرهنگی و اجتماعی بین دو ملت. ولی همانطور که جیمز روبین، دیپلمات برجستهی دولت کلینتون، در مقالهای تازه در نیویورک تایمز توضیح داده است هدف اصلی این دفتر باید این باشد که دیپماتهای آمریکایی از قلب تهران بهتر بتوانند از مسایل داخلی و رقابتهای سیاسی درونی جمهوری اسلامی آگاه شوند. حالا سوال این است که مگر این آگاهی چقدر برای آمریکا ارزش دارد که میخواهد برای رسیدن به آن از این همه شعارهای تند و تیزی که در مذمت گفتگو با کشوری که آن را عضوی از «محور شیطانی» داده است بگذرد؟
یکی از بزرگترین دلایل شکست سیاستهای آمریکا درقبال ایران (یا بقول امثال میلانی نبود سیاست دربارهی ایران) همین ناآگاهی تقریبا سی سالهی آمریکا درقبال مسایل داخلی ایران است. مهمترین عامل این واقعیت هم تعطیلی سفارت آمریکا در تهران پس از ماجرای گروگان گیری است که خود ناشی بود از ترس عمومی در ایران از یک کودتای ۲۸ مرداد دیگر و بازگرداندن محمدرضا پهلوی به ایران.
با اینکه ممکن است عدهای با تمام جنبهها و عواقب آن ماجرا موافق نباشند، ولی نمیتوان نفی کرد که نتیجهی این اتفاق، یعنی غیبت مطلب دیپلماتها و ماموران امنیتی آمریکایی، دستگاه سیاستگذاری آمریکا را دربارهی ایران وارد اتاقی تاریک کرد که در آن آمریکا هر طرف که راه رفته زمین خورده است.
آمریکا نزدیک سی سال است که هیچ تصوری ندارد از اینکه تصمیمگیری در ایران چگونه انجام میشود، بازیگرهای سیاسی کداماند و هرکدام چه وزنی دارند، نقاط ضعف و قوت این بازیگرها چیست و چه اختلافات فکری و شخصیای بین آنها هست، و غیره. این بی اطلاعی حتی کار را به جایی رسانده که، بقول خود روزنامههای آمریکایی، مسوولان وزارت خارجه که مسوول تنظیم فهرست افراد و شرکتهای ایرانی مرتبط با برنامهی انرژی اتمی و دفاع موشکی هستند تا آنها را وارد لیست تحریم کنند آنقدر عاجز شدهاند که رو به جستجو در اینترنت و گوگل آوردهاند.
این ناآگاهی حتی با جذب نیروهای اپوزیسیون بعد از دوم خرداد (امثال محسن سازگارا و علی افشاری و مهدی خلجی و فاطمه حقیقتٔجو) به مراکز تحقیقاتی یا اصطلاحا تینکتنکهای جورواجور جبران نشده است و چه بسا حتی اطلاعات و تحلیلهای ضد و نقیضی که از جانب اینها میآید سیاستگذاران آمریکایی را سردرگمتر هم کرده است.
اتفاقا این رابطهی تنگاتنگ دانش و قدرت یکی از کلیدیترین آموزههای میشل فوکو، تئوریسین و تاریخدان فرانسوی (از جمله معدود روشنفکران اروپایی ستایشگر انقلاب اسلامی) هم هست. فوکو در نوشتههایش توضیح میدهد که چطور دانش هرگز بیطرف و خنثی نیست و همیشه به نفع روابط خاصی از قدرت است؛ برعکس قدرت هم همیشه تمایل دارد دانشی را که به آن امکان کنترل بیشتری میدهد تولید کند. این نکته در کارهای ادوارد سعید، تئوریسین فلسطینی، هم اهمیت اساسی دارد. او در کتاب مشهورش، «اورینتالیزم»، نشان میدهد که چطور قدرتهای استعماری با ساختن نهادهای دانشگاهی اصطلاحا «شرق شناسی» و با مطالعهی فرهنگ و زبان و تاریخ مستعمرههایشان برای کنترل بیشتر و موثرتر بر آنان استفاده میبردند.
مهمترین برگ برندهی ایران در حفظ امنیت ملیاش همین نگاه داشتن آمریکا در این تاریکی اطلاعاتی و دانش بوده است و همین باعث شده است که بولدوزر قدرت سیاسی و اقتصادی آمریکا هنوز پس از سه دهه هنوز هم در برابر ایران کاری از پیش نبرده باشد. نباید گول زبان چرب و پوستین نرم این روزهای آمریکا و شعار «گفتگو برای تفاهم» را خورد. آمریکا بر اساس ماهیت امپراطوریاش فقط دنبال سلطه است، و منظورش هم از تفاهم تنها کسب یک طرفهی دانش دربارهی جزییات سیستم سیاسی و اقتصادی طرف مقابل است تا بتواند آن را زیر سلطهی خود بکشد.
در این روزهای حساس، در عین حال که ایران باید نشان دهد که اهل گفتگو و صلح و مذاکره است، نباید فریب پوستین نرمی را که آمریکا از روی نیاز و اجبار پوشیده است بخورد. بقای انقلاب تا حد زیادی بسته به همین نادانی آمریکا است.
* حسین درخشان نویسندهی وبلاگ دوزبانهی «سردبیر: خودم» و ساکن لندن است
hoder.com