این روزها هوا همه جا آفتابیه
ولی انگار فقط آسمون من ابریه
نمیدونم خورشیدمو کجا گذاشتم
شاید اونو تو اتاقم یه جا تنها گذاشتم
همه جا سرد و دستهام یخ زده
کاش یه روز آفتاب بیاد اینجا سر زده
برای اینکه تو دستهام دوباره گرما رو حس کنم
روزی هزار بار از آسمون خواهش میکنم
مثل اینکه آسمون هم گاهی با من قهر میکنه
گاهی با رعدو برقش گوش منو کر میکنه
بازم نمی تونم از آسمون دلگیر بشم
چون نمیتونم از پاکی بارون سیر بشم
انگار روح من و بارون با هم عجین شدن
آخه آرزومه مثل بارون زلال بودن و به از این شدن