در چوبین باز شد. وارد اتاق شدم. یک قالیچهٔ بختیاری. چند پشتی ترکمنی. اتاق کوچک. شب بود، هوا تاریک بود. یک فانوس در کنار اتاق. نور گرم آن اتاق را پر میکند. چند پنجرهٔ گرد، با شیشههای رنگارنگ. در آرام آرام پشت من بسته میشود. در چوبین قدیمی، با طرحهای هندسی، قدیمی، سنتی. دیوارهای گچی، قهوی رنگ، رنگ روشن، خاکی، تمیز. دمپای هایم را بر میدارم. میگذارم روی یک جا کپشی. جا نماز هست، با تسبیح، مهر، تا شده، منظم در کنار اتاق. جا کتابی، نزدیک زمین. چند کتاب با جلدهای نا آشنا. کتابی را بر میدارم، باز میکنم، صفحهٔ صاف، بی کلام، رنگ دیوار. نقطهٔ جوهر بر روی صفحه پدیدار میشود. نگاه میکنم. یک گرداب ملایم میبینم، با دانههای جوهر، سیاه و سفید، رقصان، قلتان. کلمه صورت میگیرد، جمله، بیت، یک شعر. چوپانی شعر را خوانده بود و اکنون او را یاد می كنم. کتاب را بستم، دو باره باز کردم. از شعر خبری نبود، و هر چند فکر کردم بیتهای شعر به یادم نمیآمدند. تصویر چوپان کمرنگ شد. کتاب را گذاشتم سر جای خدش. نشستم روی فرش بختیاری، تکیه دادم بر پشتی ترکمنی. شعلهٔ فانوس را تماشا کردم. خواب.