باد را و آب را
هُرمِ آفتاب را
از چه واگذاشتی؟
ساز کن جواب را.
نور و گرمیی جهان ـ
تا ازین سه میتوان
از چه وانهادهای
حُسنِ انتخاب را؟
هست زیرِ کاسهات
نیمکاسهیی نهان
زهرِ جان شکر در آن
تلخ کرده آب را.
خشمِ تندِ هستهها
ـ این عنانگسستهها ـ
چیره کرده بر بشر
دوزخی عذاب را.
زان دو شهرِ مبتلا
میرسد چنین صلا:
ساختندمان مگر
عبرت خراب را؟
شد سیه دل بشر
زان که دستِ فتنهگر
افکَنَد به بوم و بر
آتش مذاب را
جنگ و ساز و برگ او
چنگ و بالِ مرگ او
بر دو چشمِ خستهام
بسته راهِ خواب را.
ای ز خیر بی خبر
ـ باد نخوتت بهسر! ـ
یک نسیم مختصر
بشکند حباب را.
نخلِ نوشبار کو
غیرِ چوب دار کو؟
بس جوان که بوسه زد
حلقۀ تناب را!
ای غریب خانگی
بس کن این دوگانگی
خلق میشناسدت
بر فِکَن نقاب را!
مرداد 87