دنیا که دیده است، بیش از یکی دو روز؟
نیمش به شام و شب، نیمش به صبح و روز.
از چشم این عروس، چشم وفا مدار
بر چشم روشنش، چشمی دگر مدوز.
گه می نوازدت، با مهر بی کران
گاهی بسوزدت، بی باک وکینه توز.
عمر تو چون دلا، از نیمه بگذرد
او را ببین چنان، خورشید نیمروز.
نیروی او نهد، رو سوی نیستی
هرچند که ماند او، هور جهان فروز.
گوید ترا عدو، روزت تبه شده ست
وانگه بگویدت: می ساز و می بسوز.
چهری؛ چه نالی از، پروای بیش وکم؟
شادی زندگیت، نا آمده هنوز.
سی ام مهر ماه 1387
اتاوا