ای دل به جستجوی بلا می فرستمت.
ای طالب بلا به بلا می فرستمت.
این سایه های پوچ نه در خورد مهر توست
دیگر ببین به هما می فرستمت.
بگشای بال و رهی بیکرانه گیر
اکنون که ز صدر سینه رها می فرستمت.
پرسیدییم بی فضا چون توان پرید؟
آری بهوش، که حال و هوا می فرستمت.
تا خدمت معشوق خالصانه کنی
از خاک به آستان خدا می فرستمت.
گفتم سرای سینه خود مأمنت کنم؛
زینروست که ندا به سرا می فرستمت.
دیدم چو آن نشان وفا بر جبین تو
نظمی چنین به نشان وفا می فرستمت.
گفتی که خسته ای ز تزویر من؛ شنو:
واله سپاس و دعا بی ریا می فرستمت.
بیمار دل؛ چه نالی از درد بی دوا؟
باری، مموی؛ که دوا می فرستمت.
سی ام اکتبر 2008
اتاوا