چه کسی همهمه مرغ و بهاران را دید؟
چه کسی خوش خبر آمدن باد صبا را می داد؟
مگر او در خواب است؟
ماه آذر اینجا ست.
برگها از قدمش پا به گریزند همه.
تا مه فروردین
پیش رو راه دازی داریم.
سفر دور و درازی خواهد
تا دم جانده فروردین ماه.
صحبت از باد بهاران زود است.
بهمنی نامده است.
گل و سبزه همگی پرده نشینند هنوز.
سخن از کوچ بزرگ غازان
حرف ناهنگامی ست.
درهمه حال، رفیق؛
دلم از شوق طلب جز مه خرداد نبیند هرگز.
و یقین می دارم
روز پرمیمنت باده گساری اینجا ست؛
و شب چهره فروزی همراه.
رنج را باید شست.
چه کسی بود ندا داد: “زمستان آمد”؟
سوم آذرماه 1387
اتاوا