دگر شب شد که دل بی تاب گردد
دو چشمم نا ميد از خواب گردد
عجب باريست بر دوش تو فايز
که بر کشتی نهی غرقاب گردد
—
شهريور ماه است…اون شب هوا حسابي خفه بود، تا چند لحظه قبل حتي ماه رو ميديدي كه چطور نورش رو از اسمون قايم ميكرد…اون شب تصوير ماه توي بركه غمناك بود، اون شب كمر نخلهاي تنگستان خميده شده بود…اون شب ، صداي ضجه و صداي عزاي مردم دشتي ، سكوت خشك دشتستان ، تنگستان و بوشهر رو شكسته بود… اون شب شروه با درد خونده ميشد… اون شب نامردا رئيس علي رو از پشت با تير زده بودند… اون شب بوشهر ، ايران، يكي از بزرگترين قهرمانهايش را از دست داده بود.
—
امشب تمام مدت از رئيس علي ميخواندم و از زندگيش درس ميگرفتم…امشب دلم افتاد به زير پايم و انگاري قايق دلم توي تلا تمي از درد گرفتار شده بود… رئيس علي ، رئيس علي دلواري بزرگ مرد بوشهر، چه بزرگوار زيست ، چه ساده و چه نيك كردار.
نگاهم میل طغیان دارد ا مشب
گلویم بغض باران دارد امشب
برای خلوت خود همزبانی
دل من چشم گریان دارد امشب
—
رئيس علي دلواري ، فرزند رئيس محمد،از بزرگان غيور تنگستان بود.يك مشروطه خواه واقعي ، يك دلاور شجاع بود كه سالها در برابر انگليسيهاي متجاوز جنگيد و انان را در نبردهاي بيشماري با شكست مواجه ميكرد.
در ان سالهاي زور و ستم حاکمان و دوران خانپروري برده داري رئيس علي خواهان ازادي سرزمينش و مردمش بود كه در ان ايام، به صورت غير مستقيم با دخالت انگليسيها و روسها اداره ميشد.
اكثر سياستمداران ايراني ، خود را به تاجداران انگليس و روس فروخته بودند.اناني هم كه پاك بودند ، از تنهائي و دست خالي بودن خود رنج ميبردند.بسياري از هموطنان ما بيسواد بودند و بيخبر از نامردي روزگار و گرگهاي انسان نما…
در اين ميان رئيس علي به همراهي چند تفنگچي، راهي را برگزيده بودند تا بدان وسيله نظاميان انگليسي را از جنوب بيرون كنند.
قيام رئيس علي دلواري،استعمارگران انگليسي را عاصي كرده بود،مبازه ايشان و تفنگچيهاي وفادارش زبانزد اهل جنوب بود و به وسيله بلم نشينان بندر،تا دور دست تعريف ميشد و موجب افتخار انان بود.
—
اما حيف و صد افسوس كه ايرانيان نوكر ماب و بد ذات , خواهان مال اندوزي بودند و بيشرمانه با كمك خارجيان , مردان و زنان ايراني ازاديخواه را از بين ميبردند.
اين افراد , از بيسوادي , مذهب و احساسات مذهبي مردم سواستفاده ميكردند و انان را بر عليه ان ازاديخواهان ميشورادند.
بيچاره مردم ايران كه هميشه مظلومانه حق خود را باختند و به اشتباه سر تعظيم فرود اوردند بر خداياني كه هيچ كدام ايراني نبودند و در پيچ و تاب اناني كه خواهان اموزش مردم و نشان دادن راه درست بودند, به راههاي اندوهباري , به قتل ميرسيدن.
—
در انشب ، رئيس علي به همراهي مردان تفنگچيش ، شبيخون ديگر بر خفاشان انگليسي زده بودند… حق در كنارشان بود و عجب دليرانه ميجنگيدند… در اين حال بود كه رئيس علي مطمئن از پيروزي ، همچنان بر كفتاران اجنبي ميتاخت و عجب زيبا نشانه ميگرفت و زيبا گلوله بر هدفش مينشست…در اين زمان يكي از همراهانش از پشت ايشان را نشانه گرفت و شليك كرد… چه خائنانه رئيس علي را به هدف گرفت و چه مظلومانه رئيس علي كشته شد.
—
صداي نی انبان از دور ميايد… صداي سنج و بوق … صداي ضرباهنگ غم الودي از كنارههاي سرزمين سوخته دشستان ميايد … راه را باز كنيد … قهرمان دارد ميايد … رئيس دلواري به همراهي تفنگچيان دليرش ميايد …