روان برکه ی مهر تو جویبارانند.
فنای حیرت روی تو گل عذارانند.
نظر نما و ببین از دریچه ی لطف
که عاشقان جمالت چه سربدارانند.
نه از فراغ فروغت غزل سرایم و بس
ببین ترانه گرانت چه بیشمارانند.
هر آن که نشان تو جوید در دگر نزند
چو طالبان سرای تو ماندگارانند.
به جست و کاو تو آیند جماد و نبات
بسا که رهسپار سرایت درخت و بارانند.
هر آن که چهره نمایی، جهان به جوش آری
خوشا بنفشه زار که جوش هر بهارانند.
کجاست رفته ی این ره که دست ما گیرد؟
کجاست خیل رفیقان که رهسپارانند؟
دلا؛ فغان و خروش از آن آنان است
که در طریق محبت سبک عیارانند.
سه شنبه بیست و نهم بهمن ماه 1387
اتاوا