بس پدر گفت، ای پسر، سرمایه ات را بشناس
نه به در این و ان، ای جانم، سرمایه ات را بشناس
بر لب زیبا زنی، چو سوگلی، پر اصالت، و ایرانی
پیوند زناشویی بند، شک مکن، ای جان من، سرمایه ات را بشناس
من گمانم، ای برادر، پر ز اندیشه، و فکر
ولیکن ای دوست، در ره این ماه رو، بس عاجزم، سرمایه ات را بشناس
خداوندا، به من ده، ماهرخی، ز این ایران زمین، و عشق ما
که پیمان وصلت بندم، یا الهی، می دانم، سرمایه ات را بشناس
کاین شاعر، گر باشد ملک الشعرا، ولی هیچ نیست
بدون ماهرخی، ز این ایران زمین، ای برادر، سرمایه ات را بشناس