برابرم چند تن تنها نشسته اند
هر کدام در کفشی سبکبار شده اند
آنسو
کفشی افسون شده چرم دفتر شعری
که روزی قیمتی چشمگیر داشت
اینسو
کفش لاستیکی خودکام دفتری
با کابوس واکس سنت مرور می شود
آنسو
کفشی آنقدر واکس خورده
که اوزان عروضی پوسیده را نو جلوه می دهد
اینسو
کفشی پاشنه تیز
نوک می زند به نقطه شعرها
اما این کفش آشنا
خط خورده و بی نظم
از دفتری به دفتری
نامطـﻤﺋـن به چاپ می رسد
نامطـﻤﺋـن خوانده می شود
گویی تصویر پوست موز زیر شعرهایم لیز می خورد.