هموطن! شكر و سپاس از شرف و انصافت
عالمي روشن از اين پرتو قلب صافت
ظلم را ديدي و خاموش نماندي زين بيش
جان مظلوم بسي شاد شد از الطافت
***
هموطن شرم تو زين دوره ي سرآوب و سكوت
بس بيفزود تو را فخر و مرا صبر و ثبوت
شرمگين از ستم غير مباش اي هم درد!
چون شكستي تو دليرانه سكوت برهوت
***
هموطن شعله ي عشقت ز آلامت پيداست
آتش شرم مقدّس ز پيامت بر پاست
پرده ي غفلت تاريخي ما خواهد سوخت
تا چنين آتش جاويد بپا در دل ماست
زاده ي آوروشي و دانش و دادش به سرت
لوحه اش زنده ز منشور حقوق بشرت
اين آه با ظلم رَوَد آبروي ايران است
آيد آن آبروي رفته به يمن اثرت
***
هموطن گفته ي سعدي به عمل آوردي
در غم عضو دگر رنج فراوان بردي
بي غم از محنت همسايه نماندي خاموش
آنچه آردي ز پي حرمت انسان آردي
***
خويش را گر چه به اوصاف دگر مي خوانيم
همه ايراني و دلبسته به يك ايرانيم
گر مسلمان و بهايي و مسيحي و يهود
يا آه زرتشتي و بي دين همگي انسانيم
***
آُرد و تُرآيم و بلوچ و لُر و خوزستاني
گيلك و ترآمن و فارس ، همه ايراني
شيعه و سنّي و صوفيّ و زن و مرد و جوان
همه چاد ر زده در دهكده ي انساني
همه وابسته به هم در گذر شادي و غم
همه خوش بخت و نگون بخت ز وضعيّت هم
در امانيم گر اين دهكده امنيّت داشت
ور نه سوزيم در اين آتش بيداد و ستم
***
مدنيّت ز پي وحدت مردم آيد
وحدت از آثرت آراء و عقايد زايد
دگر انديشه آجا پر آشد از آنج قفس
دگر انديش اگر گوشه ي زندان بايد !؟
***
دست در دست بسازيم زمين را و زمان
دوش بر دوش سبك مي شود اين بار گران
دل به هم بسته به آينده اگر روي نهيم
چشم در چشم ببينيم شكوه ايران
فوريه ٢٠٠٩
بهمن ١٣٨٧