پيش از گفتار
پيش از شروع مطلب اين هفته، لازم است دو سه نکته ای را توضيح دهم.
1. فکر نوشتن اين مطلب پس از خواندن گفتگوئی که نشريهء اعتماد ملی چاپ تهران با آقای سيد ابراهيم نبوی، طنزنويس و فعال سياسی سرشناس مقيم خارج کشور انجام داده بود پيش آمد(1). ايشان، از آن زمان که به دليل مشکلات پيش آمده در ايران به خارج از کشور آمده اند، همواره در دو مورد به صراحت سخن گفته اند؛ يکی اينکه خواهان به قدرت رسيدن «اصلاح طلبان» در ايران از طريق انتخابات بوده و معتقدند که اين گروه می توانند بسياری از مسائل دولت و ملت را حل کنند. دو ديگر اينکه «تحريم انتخابات» عملی است به ضرر اصلاح طلبان و، در نتيجه، عليه منافع مردم. بنظر من، در سال های اخير کمتر کسی را می توان يافت که بصورتی منظم، با زبان جد و طنز و خشم و سرزنش، بصورتی مبسوط در اين دو مورد نوشته باشد. باری، پس از خواندن گفتگوی اخير ايشان با روزنامهء اعتماد ملی ديدم که می توان با اشاره به مطالب گوناگونی که از جانب ايشان، به عنوان نمونهء شاخصی از طرفداران انتخابات در رژيم موجود، طرح شده موضوع «تحريم شرکت مردم در انتخابات» را با گستردگی و ريزبينی بيشتری مورد مداقه قرار داد.
2. البته قصد من در اين مقاله پاسخگوئی به ايشان نيست بلکه می خواهم، با اغتنام از فرصتی که پيش آمده، و به مدد سخنان ايشان، به بررسی نظرات موافقان و مخالفان «تحريم» بپردازم. اما، از آنجا که در ماه های اخير دو سه باری مجبور شده ام در مورد برخی نقل قول های ايشان از مطالب گذشته ام توضيحاتی بدهم، اميدوارم نوشتن مقالهء حاضر حمل بر حملهء عامدانهء من به ايشان نشود. برای من، در آستانهء انتخابات رياست جمهوری در ايران، آنجه اهميت دارد استدلال های جمع بندی شدهء ايشان است و نه خوش آمدن يا بی علاقه بودن ما دو نفر نسبت به يکديگر.
3. همانگونه که از سه سال پيش (2) تاکنون در نوشته های خود تکرار کرده ام، من، تا آنجا که امکان داشته باشد، بجای واژهء «تحريم» از واژهء «بايکوت» استفاده می کنم؛ چرا که اعتقاد دارم يکی از وظايف نويسندگان معتقد به سکولاريسم بکار نگرفتن واژه های مذهبی در متون سياسی است. از اين روی، در اغلب نوشته های خود می کوشم تا، بدون اينکه گرفتار زبان سازی های غير قابل فهم عموم اما به ظاهرا فارسی خالص شده و نوشتارم را به متنی عجيب و غريب مبدل کنم، آن را از واژگان مذهبی بپالايم.
4. واژهء «تحريم» (به معنی «حرام کردن») نيز يکی از اين واژه ها است که، دوشادوش واژهء «مشروعيت» (به معنی «مبتنی بودن بر شرع») به درون ادبيات سياسی ما خليده است. من بجای «مشروعيت» از «حقانيت» استفاده می کنم که اگرچه متون مذهبی نيز از «حقانيت» در فحوائی مذهبی استفاده می کنند اما اين تعبير عملاً از حق و حقوق و، در نتيجه، قانون و قرارداد برمی آيد. بجای واژهء «تحريم» هم از واژهء «بايکوت» استفاده می کنم که هنوز در فارسی جايگزين رايج شده ای برای آن ساخته نشده و، در عين حال، اين واژهء انگليسی، مثل واژه های ديگری همچون سينما و راديو و ماشين، در فارسی جا افتاده است.
5. برای درک معنای «غير مذهبی» واژهء فرنگی «بايکوت»، که اصل آن بصورت «بوی کات» Boycott تلفظ می شود و به مرور زمان در فارسی به «بایکوت» تغيير تلفظ داده است، مختصراً توضيح می دهم که يکی از بزرگ مالکان انگليسی ی زمين های مزروعی و مسکونی در ايرلند، در سال 1880 شخصی به نام «کاييتان چارلز بوی کات» را بعنوان مباشر خود در امر املاک ايرلند اش انتخاب کرد و اين مباشر با مستأجران زمين های مزروعی و مسکونی او به بد رفتاری پرداخت. هنگامی که مستأجران از کرايه های گزاف شاکی شده و تقاضای تخفيف کردند، کاپيتان مزبور نه تنها به اين کار تن نداد بلکه برای کسانی که کرايهء عقب افتاده داشتند حکم تخليه صادر کرد. در برابر چنين رفتاری، يکی از بزرگ مالکان ملی گرای ايرلند، به نام چارلز استوارت پارنل، پيشنهاد کرد که همهء اهالی ايرلندی ساکن منطقه ای که املاک زير نظر کاپيتان بوی کات در آن واقع بود، بجای دست زدن به اعمال خشونت آميز، از هرگونه همکاری با او خودداری کنند. بی آنکه بخواهم وارد جزئيات اين ماجرا شوم، کافی است گفته باشم که اين عمل به پيروزی انجاميد و در طی مدتی کوتاه خبر اين «مبارزهء منفی و بدون خشونت» همه جا پخش شد. سپس، برای نخستين بار، شخصی به نام «جان او مالی» از نام کاپيتان «بوی کات» فعل «بوی کات کردن» را ساخت که بلافاصله با استقبال مطبوعات واقع شد و از آن پس نويسندگان متعددی از اين «فعل» در نوشته های خود استفاده کردند.
6. در فارسی، متأسفانه و مثل بسياری از اصطلاحات حقوقی و اجتماعی ـ سياسی ديگر، اينگونه مبارزهء سياسی ـ اقتصادی با توسل به يک پديدهء فقهی ـ آخوندی به نام «تحريم» آغاز شد. يعنی، اگرچه در اسلام فرض بر آن است که حق «تعيين حلال و حرام» با خداوند است و بوسيلهء رسولان او به مؤمنان ابلاغ می شود اما آخوند (يا فقيه)، که در غياب پيامبر و امام (يعنی متصلان مفروض به عالم غيب و خدا) خود را صاحب همهء اختيارات آنها می داند، حق حلال و حرام کردن هم برای خود قائل است. در زمينهء سياسی ـ اقتصادی، هنگامی که ناصرالدين شاه امتياز خريد و فروش تنباکو را به يک تاجر انگليسی داد، بازرگانان ايرانی که خود را در اين جريان بازنده می ديدند به «علما» ی نجف متوسل شدند و آيت الله شيرازی نيز اعلام داشت که استعمال تنباکو را حرام يا تحريم کرده است. اين همان حادثه ای است که آخوندها خيلی دوست دارند آن را سرآغاز مبارزات استقلال طلبانهء ايرانيان بدانند که پرداختن به تفصيل آن هم از حوصلهء اين مقاله خارج است و هم منابع متعددی در مورد آن وجود دارد. بهر حال، همانطور که می بينيم، در اين ماجرا، محرک مردم برای اجتناب از استعمال تنباکو درک و شعور خود آنها نسبت به منافع شخصی و ملی شان نبود و آنها ـ حتی در حرمسرای ناصرالدين شاه ـ به اين دليل دست به «قليان ها» نزدند که يک «مرجع تقليد» اعلام کرده بود که از يک روز معين استعمال تنباکو، که تا آن زمان حلال بوده، حرام شده است؛ درست همانگونه که بيست سالی پس از مشروبخواری آزادانهء مسلمانان در مکه و مدينه، يکباره پيامبر اسلام، با ادعای دريافت دستوری از جانب خدا، نوشيدن مشروبات الکلی را حرام اعلام کرد و وصول به آن همه می و ميخوارگی موجود در قرآن نيز به رفتن به آن دنيا و استفاده از مواهب بهشت موکول شد.
7. پس، می توان گفت که «بايکوت کردن»، بعنوان يک عمل مدنی، و نه مذهبی، در ايران پديدهء کاملاً تازه ای است و، در کاربرد وسيع خود، از جمله پديده های سياسی جديد محسوب می شود. از نظر من ، ترديدی نيست که «بايکوت انتخابات» يکی از حقوق قانونی و مدنی افراد است. بعبارت ديگر، در جوامع متمدن و دموکرات، گزينهء «بايکوت انتخابات»، حتی بی آنکه شخص يا تشکيلاتی آن را اعلام کند، و در هر مقياس شخصی يا گروهی، همواره می تواند، در هر انتخاباتی، بعنوان يک عمل سياسی فعال، حضور و کارائی داشته باشد و «بايکوت کنندگان» (که در ادبيات سياسی ما «تحريميان» نام گرفته اند) ـ اگر بتوانند، با آوردن منطق و شواهد آشکار، نشان دهند که گزينهء «بايکوت» دارای اثرات مهم و سرنوشت سازی است ـ خواهند توانست از اين ابزار برای پيشبرد کار خود استفاده کنند. اين امر به هيچ روی به ما و و روياروئی مان در انتخابات گوناگونی که در وطن مان انجام می شوند محدود نيست و جزو حقوق عام و ابزاری در مبارزات مدنی و بدون خشونت همهء جوامع و ملل بشمار می آيد.
حکومت اسلامی و مقامات انتخابی اش
در حکومت اسلامی بحث «بايکوت کردن» اغلب در ارتباط با انتخابات مطرح میشود و ظهور آن دارای مقدماتی است که به چگونگی برپا شدن ساختار قدرت در اين حاکميت بر می گردد.
«حکومت اسلامی» ی مبتنی بر «ولايت مطلقهء فقيه»، که در پی انقلابی توده ای بوجود آمد و با برگزاری رفراندوم و انجام انتخابات مربوط به مجلس خبرگان و مجلس شورای اسلامی و رئيس جمهور، نهادهای خود را مستقر ساخت، همواره کوشيده است تا اسکلت جبارانهء مستتر در نهاد «ولايت مطلقهء فقيه» را، که بنا بر نوشتهء آقای خمينی در کتاب «حکومت اسلامی» همان«خلافت اسلامی» است، با گوشت و پوست «انتخابات» بپوشاند و چنين جلوه دهد که همهء گردانندگان اين حکومت با انتخاب مستقيم يا غير مستقيم مردم بر مسند نشسته اند و، در نتيجه، مردم حق دارند که آنها را ـ در صورت تخطی و کوتاهی ـ از مسندهاشان پائين بکشند.
اما، در عمل و طی سی سالهء اخير، مکرراً نشان داده شده که در چهارچوب حکومت اسلامی مبتنی بر ولايت مطلقهء فقيه، استقرار دموکراسی، جز توهمی خوش بينانه و ساده لوحانه نيست، و نظريه پردازان مذهبی اين حکومت حتی تا آنجا پيش رفته اند که حقانيت (مشروعيت) شخص ولی فقيه را نه از مردم که از جانب عالم غيب می دانند؛ و بقيهء کسانی هم که از جانب مردم انتخاب می شوند، چه قبل و چه بعد از انتخاب شدن، بايد اجازهء فعاليت خود را به تأييد ولی فقيه برسانند؛ آنگونه که انتخاب مردم بيشتر حکم «توصيه به حاکم» را پيدا می کند و تنها در صورتی اجرائی می شود که به تأييد ولی فقيه رسيده باشد. پس، در حکومت اسلامی، همهء «منتخبين مردم» مشروعيت مقام خود را از ولی فقيه دريافت می کنند و نه از مردم، و کارگزار اويند و نه ملت ايران.
در طی سی سال گذشته، همهء دموکراسی خواهان و آزادی طلبان ايرانی، طبعاً و رفته رفته متوجه اين نکات شده و در طی دورهء بلندی از آزمايش و خطا فهميده اند که در مورد نمايشی به نام انتخابات، که کارکردش «مردمی نشان دادن» رژيم است، بايد واکنش سياسی عاقلانه ای نشان دهند و عده ای از ايشان اين واکنش را در شکل «بايکوت کردن انتخابات» و اجتناب از نزديک شدن به صندوق های رأی مناسب يافته اند؛ واکنشی که چند و چونش موضوع مقالهء من است.
نيز می دانيم که اين روند چهار سال پيش، به هنگام انتخاب رئيس جمهوری که بايد جانشين آقای سيد محمد خاتمی می شد، به اوج خود رسيد و هم تصميم فردی عدهء زيادی از رأی دهندگان و هم توصيهء برخی از گروه های سياسی و مدنی دست به دست هم داد و بيشترين تعداد غايبان حوزه های اخذ رأی را موجب گرديد.
آنچه کم و بيش مورد توافق ناراضيان سياسی است
اگرچه نمی توان خط و مرز مشخصی مابين رژيم و اپوزيسيون آن رسم کرد و آنچه که «اپوزيسيون» خوانده می شود در بر گيرندهء جغرافيائی مبهم و خاکستری رنگ است، اما می توان کلاً چنين گفت که در حال حاضر رضايتمندان از ساختار کنونی رژيم با عنوان «اصول گرايان» شناخته می شوند و خودبخود در بحث مربوط به بايکوت انتخابات جائی ندارند. بقيهء نيروها ـ که ساختار کنونی را نمی پسندند ـ اما به دو دسته تقسيم می شوند، دسته ای «اصلاح طلبان» نام دارند که معتقد به حفظ حکومت ولايت فقيه بوده اما ساختار کنونی آن را قابل اصلاح می دانند و دسته ای که بايد از آنان بعنوان «مخالفان بنيادی» ی رژيم ياد کرد که امکان چنين اصلاحاتی را متصور ندانسته و خواستار انحلال رژيم ولايت فقيه هستند (و اين دسته خود طيف وسيعی را ـ از براندازان تا رفراندوم طلبان ـ در بر می گيرد که جای پرداختن به آنها در اين مقاله نيست) اينها خواستاران جدی بايکوت انتخاباتند. در بين اين دو گروه هم دستهء سومی به نام «شرکت کنندگان مشروط» قرار دارند که از اصلاح رژيم دل نبريده اند اما حاضر نيستند بهر قيمتی تن به شرکت در انتخابات بدهند و شرکت خود را «مشروط» به برخی «مطالبات» می کنند.
بهر حال می توان مشترکات نظری ناراضيان از ساختار فعلی (يعنی اصلاح طلبان و مخالفان بنيادی) را بشرح زير مرتب کرد:
1. رژيم ولايت مطلقهء فقيه فعلی، دستگاهی است ساخته شده بر بنياد خودکامگی، ديکتاتورمآبی، و سرکوبگری، و طبعاً ـ مگر با ظاهر سازی و مصلحت انديشی ـ توجهی به نظر مردم و نمايندگان آنها نداشته و راه يافتگان سرند شدهء خودی به قوای مجريه و مقنه را نيز صرفاً بعنوان پادوها و بله قربان گوهای ولی فقيه می بيند و معتقد است که بود و نبود آنها در سرنوشت کشور اثر چندانی ندارد. بقول آقای خمينی در کتاب «حکومت اسلامی»، اين «نمايندگان» حکم مشاوران ولی فقيه را دارند و نظرشان بدون موافقت او جنبهء اجرائی پيدا نمی کند.
2. رهبر فعلی حکومت اسلامی بارها ـ به هنگام تشويق مردم به شرکت در انتخابات ـ در مورد اصول گرايان و اصلاح طلبان توضيح داده است که آنها «دو بال يک پرنده» ـ که حکومت ايشان باشد ـ هستند و برای کل رژيم هم فرقی نمی کند که پس از انجام نظارت استصوابی در مورد نامزدهای نمايندگی چه کسی از صندوق بيرون می آيد. چرا که، بقول آقای خاتمی، رئيس جمهور اصلاح طلب پيشين، شخص «منتخب مردم» وظايفی در حد وظايف «کارگزار ولی فقيه» و يا رئيس دفتر ايشان را خواهد داشت.
3. با اين همه اما، رژيم ولايت مطلقهء فقيه اصرار بسيار دارد که، در نيمهء اول قرن بيست و يکم (که در آن قبايل زولوی آفريقا نيز به دموکراسی و انتخابات آزاد روی آورده اند) خود را برآمده و برخوردار از حمايت توده های مردم بنماياند و، در اين راستا، علاوه بر ترتيب دادن سفرهای استانی رهبر و رئيس جمهور ـ که کل آنها بصورت نمايش هائی کارگردانی شده و بمنظور نشان دادن محبوبيت مقامات رژيم انجام می شوند ـ می کوشد تا با برگزاری انتخابات گوناگون و کشاندن مردم به پای صندوق های رأی (که حدود نتايج آن قبلاً بوسيلهء نظارت استصوابی مشخص شده)، تصوير و سند حقانيت (مشروعيت) خود را به رخ مردم جهان بکشد. يعنی، در دنيائی که حقانيت حکومت ها از طريق رأی مردم به دست می آيد، حکومت خداسالار ولايت مطلقهء فقيه نيز می خواهد، با انجام نمايش انتخابات، جايگاه و پايگاه مردمی خود را به رخ ديگران بکشد.
4. رژيم، در راستای حفظ آمريت خود، طبعاً، سرکوبگر و آزادی کش است؛ بخصوص که تز اصلی آقای خامنه ای در حکومت کردن «النصر بالرعب» (پيروزی از طريق ايجاد وحشت يا «ترور») است. اين دستگاه وحشت آفرين امسال حساسيت هرچه بيشتری در مورد تشويق مردم به شرکت نکردن در انتخابات از خود نشان داده است، بطوری که حتی ارسال اس.ام.اس در اين مورد جزو تخلفات منجر به بازداشت و تنبيه اعلام شده است. بعبارت ديگر، کاملاً مشهود است که حکومت اسلامی برای نشان دادن حقانيت و پايهء مردمی خود احتياج به استقبال گسترده از، و شرکت در، انتخابات اش دارد.
5. اما، با وجود همهء احتياط های ماقبل انتخابات، از آنجا که مردم شرکت کننده می توانند، بی اعتناء به همهء نظارت های استصوابی، هنگام رسيدن به صندوق رأی، هر نامی را که بخواهند روی ورقهء رأی نوشته و در صندوق بياندازند، و صندوق های رأی هم، بی دخالت های عامدانه، هميشه راستگو خواهند بود، رژيم ناچار است تا بهر صورت که می تواند دهان اين راستگو را ببندد و، با انواع تقلب، دروغ هائی خودساخته را در آن بنشاند. مثلاً، در انتخابات چهار سال پيش ديديم که آقايان رفسنجانی و کروبی و معين (سه رقيب خودی ی آقای احمدی نژاد) يک صدا بر تقلبی بودن انتخابات انجام شده صحه گذاشتند و حتی چون می دانستند که رهبری و عمالش گوش شنوا ندارند، شکايت به خدا بردند.
7. بدينسان، انتخابات ـ با وجود ارادهء سرکوبگر و آزادی کش رهبران رژيم، نظارت استصوابی، امکان تقلب گسترده در صندوق ها و شمارش ها، غيبت کانديداهائی که مخالف لااقل بخشی از سياست های حکومت اسلامی هستند و محدود شدن کانديداها به چند چهرهء «خودی» ـ واجد چندان معنا و امکان تأثيرگزاری چندانی نيست.
من کوشيدم مهمترين و رايج ترين عقايد ناراضيان در مورد روند انتخابات را در هفت مورد بالا جمع بندی کنم و تصور هم نمی کنم که کسی از ناراضيان (چه بايکوت کننده و چه شرکت کننده) با مطالبی که در بالا آمد مخالفت چندانی داشته باشد. حتی خوانندهء نوشته های آقای نبوی هم می توانند همهء اين مطالب را در جای جای نوشته های ايشان پيدا کند. مثلاً، نگاه کنيد به نامهء سرگشاده ای که ايشان چندی پيش خطاب به آقای خامنه ای منتشر کردند(3).
در انتخابات فعلی نيز می بينيم که کانديداهای اصلاح طلبان، به صور مختلف، در عين اعلام متحدالمآل اعتقاد و وفاداری خود به اصل ولايت فقيه و عقبه اش، وعده می دهند که اگر انتخاب شوند نظارت استصوابی را برخواهند انداخت، پليس امنيتی را از خيابان ها جمع خواهند کرد و بر رعايت حقوق بشر پای خواهند فشرد. اينها خود نشانهء آنند که، در نظر کانديداهای شرکت کننده در انتخابات پيش رو، نکاتی که برشمردم صادق اند و آنها، با تصديق آن نکات، در بازی شرکت کرده و اميدوارند، که در صورت انتخاب شدن به اصلاح ساختار موجود بپردازند.
ملاحظات موافقان بايکوت انتخابات
از نظر سياسی اما، صرف شرکت نکردن در انتخابات، که اغلب می تواند از سر خشم و اعتراض فرو خورده باشد، لزوماً و بخودی خود، يک «عمل سياسی» محسوب نمی شود و، بدون وجود «هدف» و «فايده» ای مشخص نمی توان رأی ندادن را نوعی «بايکوت کردن» دانست. بايکوت کننده، در صورتی که بخواهد کار خود را به يک کنش سياسی تبديل کند، بايد بتواند آگاهانه و مستدل توضيح دهد که عمل او، از لحاظ سياسی، دارای چه اهداف و فوايدی است.
در اين زمينه، مهمترين دلايل بايکوت کنندگان انتخابات چنين بوده است:
1. از آنجا که دليل اصلی حکومت برای اجرای نمايش انتخابات نشان دادن حقانيت (مشروعيت) و پايه های مردمی خويش است، خودبخود، شرکت نکردن در انتخابات عملی برای مخدوش ساختن اين «حقانيت» بشمار می آيد و اگر اکثريتی از مردم دست به بايکوت انتخابات بزنند، رژيم ديگر نخواهد توانست بعنوان نمايندهء برآمده از ارادهء مردم عمل کند و سخن بگويد و موقعيت اش در چشم حاميان خارجی اش نيز متزلزل می شود و افکار عمومی بين المللی هم خواهد توانست با قدرت بيشتری روی رژيم فشار آورد تا، مثلاً، حقوق بشر را رعايت کند، دست به کشتار وسيع نزند، شکنجه نکند، و يا در تقويت تروريسم بين المللی نکوشد.
2. اما از آنجا که «بال اصلاح طلب رژيم»، چه بخواهد و چه نه، کارکردی در راستای توهم آفرينی در مورد اصلاح پذيری حکومت اسلامی دارد، بايکوت کنندگان لازم می بينند تا کسانی را که ساده لوحانه برای شرکت خود در انتخابات شرط می گذراند، به شرکت در بايکوت انتخابات قانع کنند تا بخش توهم آفرين رژيم کنار رفته و کارکرد منحوس بخش واقعی اما اغلب پنهان آن نمايان شود و مردم در يابند که ماهيت واقعی اين رژيم چيست.
3. البته از آنجا که واقع بين کردن مردم و نشان دادن بيهوده بودن توهمات آنها نسبت به اصلاح پذيری رژيم، از طريق بايکوت، پروژه ای بلند مدت بشمار می رود که به تدريج بر تعداد ناراضيان آگاه می افزايد و راه های تنفسی رژيم را می بندد، توفيق آن نيز تنها در بلند مدت، و با شکيبائی و نوميد نشدن مبارزان، ممکن می شود. بعبارت ديگر، بايکوت کنندهء واقعی به اين توهم دچار نيست که عملش در کوتاه مدت به تغيير ماهيت رژيم می انجامد.
مخالفان اصلاح طلب بايکوت چه می گويند؟
من دلايل اين گروه را بصورت زير فهميده و طبقه بندی می کنم:
1. بايکوت کنندگان برداشتی غلط و واقع گريز از وضع موجود داشته و وجود دو جبههء (متضاد هم از لحاظ منافع و هم به دليل ايدئولوژی) در داخل رژيم را باور نکرده و می پندارند که افسانهء بال دو کبوتر واقعيت عملی دارد. حال آنکه اگرچه درست است که هر دو گروه در بقای رژيمی موسوم به «جمهوری اسلامی» دارای منافعی هستند ـ چرا که هر يک خود را صاحب اصلی انقلاب و رژيم می دانند ـ اما «اصول گرايان» هم در شعار و هم در عمل با «اصلاح طلبان» تفاوت ماهوی بنيادی دارند.
2. دعوت کنندگان به بايکوت، که قشرهای تحصيل کرده و دموکراسی خواه را مخاطب خود دارند، در صورت توفيق، مستقيماً موجب حذف اصلاح طلبان می شوند. در نتيجه، آنها مسئول بقدرت رسيدن عناصری همچون آقای احمدی نژاد هستند.
3. خود اصول گرايان هم، با علم به نتيجهء همين عمل بايکوت کنندگان، همواره از بايکوت آنها استقبال می کنند و می دانند که وقتی مردم علاقمند به اصلاح مملکت از رأی دادن خودداری کردند آنگاه راه فقط برای بقدرت رسيدن اصول گرايان هموار می شود. در واقع، هيچ اصول گرائی از هجوم مردم به صندوق های رأی خوشحال نمی شود و «خلوت قابل تمشيت حوزه ها» را بيشتر دوست می دارد.
4. با توجه به نکتهء بالا، از آنجا که ـ به تصديق خود بايکوت کنندگان ـ رهبری رژيم همواره دغدغهء داشتن انتخاباتی پر رونق را دارد، بی رغبتی عناصر اصول گرا به شرکت مردم در انتخابات خود نشانهء بارزی است از اينکه رهبری و اصول گرايان لزوماً و هميشه دارای منافع مشترکی نيستند.
5. تجربهء چهار سالهء حکومت احمدی نژاد و مقايسهء آن با هشت سالهء حکومت خاتمی، و حتی هشت سالهء حکومت رفسنجانی، نشان می دهد که نتايج انتخابات براستی در زندگی مردم اثر می گذارد و تجربهء سه دههء اخير ضرورت شرکت مردم در همين «شبه انتخابات» را آشکار می سازد.
6. برای نشان دادن تأثير تعيين کنندهء مردم بايد بخاطر آورد که در دوم خرداد 76 نيز شاهد آن بوديم که تمايل رهبری به انتخاب شدن ناطق نوری بود، اما مردم، در جهت مخالفت با رهبری و نشان دادن قدرت خود، بصورتی گسترده در انتخابات شرکت کردند و نگذاشتند نامزد مورد نظر رهبر انتخاب شود. پس شرکت گستردهء مردم می تواند بر همهء تمهيدات حکومتی فائق آيد و در نتيجه شرکت در انتخابات ضرورتی انکار ناپذير است و در زندگی مردم دارای نتايج عميقی است.
7. در همين حال، سست نشدن مبانی حکومت اسلامی در چهار سالهء اخير خود نشان می دهد که تئوری سلب حقانيت (مشروعيت) از رژيم از طريق بايکوت تاکتيک کارائی نبوده و حاصلی نداشته است.
8. همچنين ديده ايم که برنامه های ماجراجويانهء دولت هائی همچون دولت احمد نژاد خطر حملهء خارجی را بالا می برد و حتی اگر نظريهء بايکوت کنندگان در سست شدن پايه های حقانيت رژيم درست باشد، نتيجهء ديگر کار آنها افزايش خطر خطر خارجی است و بس. در نتيجه، بايکوت نه تنها تا کنون فايده ای نداشته که بضرر مردم تمام شده است و خواهد شد.
بدينسان، آن دسته از طرفداران شرکت در انتخابات که از ساختار فعلی رژيم ناراضی هستند، به دو امر اعتقاد دارند: يکی اينکه اگرچه ساختار سياسی بسيار متصلب است اما، در همين «تنگنا» نيز، رئيس جمهور و نمايندگان مجلس اصلاح طلب می توانند تا حدودی خلاف وضع فعلی عمل کنند. و ديگر اينکه اگر مردم بصورتی گسترده شرکت کنند، انتخابات هم می تواند به برگزيده شدن کانديدای اصلحی (همچون آقای خاتمی سال 1376) بيانجامد. آنها، در عين حال، با اشاره به «آزادی ها و رفاه» دوران رياست جمهوری آقای خاتمی به مردم وعده می دهند که اگر سر عقل بيايند و در انتخابات شرکت کنند و به کانديدای اصلح رأی بدهند، دوران تلخ احمدی نژاد به سر خواهد آمد.
آقای ابراهيم نبوی، در مصاحبهء هفتهء پيش خود همهء احتجاج های فوق را چنين جمع بندی کرده اند: «شما در هر جايي باشيد لازم است روزنامه اي در دست بگيريد، يا تلويزيون روشن کنيد، يا پاي اينترنت برويد، يا ميدان تره بار برويد و گوجه فرنگي و پياز بخريد، يا خانه اجاره کنيد يا هر کاري بکنيد، متوجه حضور جناب آقاي احمدي نژاد به عنوان رئيس جمهور خواهيد شد. طبيعتاً همه مي دانند که حضور ايشان حاصل تحريم انتخابات توسط برخي از گروه هاي اجتماعي يا صنفي است. طبيعي است که مردم نخواهند چنين حوادثي ديگر تکرار شود. به نظر من تحريم انتخابات ديگر معني ندارد. تحريم کنندگان مي گفتند ما مي خواهيم تحريم کنيم تا حکومت مشروعيتش را از دست بدهد، و واقعاً هم دفعهء قبل نيمي از مردم در انتخابات راي ندادند. چهار سال تحريم کنندگان وقت داشتند که مشروعيت نداشتن جمهوري اسلامي را اثبات کنند. الان هيچ کدام از آنها پيدايشان نيست. گروهي هم مي گفتند ما راي نمي دهيم تا اوضاع آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود، آنقدر بد بشود… که خارجي ها حمله کنند».
مشکل کار کجاست؟
براستی هم اگر مطالب مطرح شده از جانب «مخالفين اصلاح طلب بايکوت انتخابات» (همچون آقای نبوی) درست و واقع گرايانه باشند چگونه می توان نسبت به نتيجه گيری مستدل بر آمده از آنها بی اعتنا بود؟ اينجا است که می بينيم «مخالفان بنيادی حکومت و موافقان بايکوت انتخابات» نکات ديگری را مطرح می کنند که بدون توجه به آنها نمی توان دربارهء چند و چون جايگاه بايکوت در انتخابات پيش رو قضاوت کرد. برخی از آن نکات چنين اند:
1. اصلاح طلبان، در راستای اثبات تمايل رهبری به ناطق نوری در انتخابات سال 76 و پس زده شدن اين تمايل بوسيلهء شرکت گستردهء مردم در انتخابات و گزينش آقای خاتمی هنوز هيچ سند معتبری اقامه نکرده و فقط به شايعه و برداشت دامن زده اند. اتفاقاً دلايل بسياری وجود دارند حاکی از اينکه حکومت اسلامی در سال 1376 در «مخمصه ای بين المللی» گير افتاده بود و تنها نمايش شورانگيز شرکت مردم در انتخابات و گزينش چهرهء ناشناخته و خندان خاتمی ـ که با شعارهای بزودی توخالی شدهء گفتگوی تمدن ها و ايجاد جامعه مدنی، ناگهانه به ميان آمده بود ـ می توانست رژيم را از مخمصه نجات دهد. خود آقای خاتمی و يارانش کرراً اظهار داشته اند که با آمدنشان رژيم را از بن بست خارج کرده و برای آن وقت خريده اند. در نتيجه، بايد پذيرفت که تمايل قاطع اما اعلام نشدهء گردانندگان رژيم به آوردن آقای خاتمی بوده است.
2. در عين حال، حتی اگر پيروزی آقای خاتمی و «حماسهء دوم خرداد» را يک واقعيت سياسی قلمداد کنيم، باز هم جريانات پس از آن نشان داد که چگونه نهاد ولايت مطلقهء فقيه بسرعت توانست آمريت خود را مستقر و حرکت اصلاح طلبی را فلج کند. تازه در آن زمان آقای خامنه ای 12 سال وقت لازم داشت که به آمريت خطرناک فعلی خود برسد. بخصوص که آقای نبوی معتقدند در حال حاضر شرايط بين المللی نيز چندان برای رژيم ولايت فقيه تهديد آميز نيستند: «جريان تحريم هم به نظر من تا حد زيادي به خاطر رفتن بوش و جريان تند ضد ايراني و آمدن آقاي اوباما کمرنگ شده است. به نظرم تحريم انتخابات ديگر دليل بين المللي يا اجتماعي و سياسي ندارد…» آقای عباس عبدی نيز، که در جريان مبارزات انتخابی جاری سمت مشاورت آقای کروبی را پذيرفته اند، در اين مورد به صراحت می گويند: «در حال حاضر مطالبهء اصلي، كه محور اجماعي اصلاحات است و در قالب دموكراسيخواهي متجلي ميشود، زمينه اي براي طرح ندارد، نه به دليل اينكه مردم خواهان آن نيستند، بلكه از آن رو كه نيروهاي سياسي قادر به پيگيري جدي اين مطالبه نيستند و موازنهء قوا هم براي تحقق اين شعار فراهم نيست!»(4)
معنای اين سخن آن است که، در ديد اصلاح طلبان مخالف بايکوت، ولی فقيه با قدرت تمام بر مسند خود نشسته است و حتی بسا بيشتر از دوران آقای خاتمی در کارها دخالت آمرانه دارد. در نتيجه، چرا شرکت مردم در انتخابات خواهد توانست رژيم را «خاتميزه» کند؟
3. درست بدليل موقعيت دست بالا و ممتاز ولی فقيه در وضعيت کنونی است که مخالفان بايکوت صلاح را در اين می دانند که نقش آقای خامنه ای را يکسره به فراموشی بسپارند تا بتوانند، در محدودهء مقايسه دوران خاتمی با دوران احمدی نژاد، صحنه را چنان بيارايند که انگار مشکل مردم صرفاً با بی کفايتی احمدی نژاد و کابينه اش و، حداکثر، با شورای نگهبان و نظارت استصوابی آن است. آقای نبوی می گويند: «براي خيلي ها فرق ميرحسين و جناب احمدي نژاد در اقتصاد و سياست خارجي فقط اين است که ميرحسين چپ است، ولي موفق بود، آقاي احمدي نژاد هم چپ است ولي ناموفق بود. ميرحسين در شرايط بد، کشور را نسبتاً خوب اداره کرد، آقاي احمدي نژاد با همه امکانات نتوانست کشور را اداره کند».
اما، در همين گفتهء کوتاه، اين واقعيت مهم تصديق شده که قرار نيست در دوران رياست جمهوری شخص بعدی «اقتصاد» و «سياست خارجی» ی کشور تغيير کند و تنها کوشش خواهد شد تا از تکرار اشتباهات مديريتی آقای احمدی نژاد جلوگيری شود. از اين بالاتر، معنای تلويحی اين سخن آن است که هيچ يک از سياست های اقتصادی و خارجی حکومت اسلامی در دوران آقای احمدی نژاد اشتباه نبوده اند و تنها بی کفايتی و عدم توانائی آقای احمدی نژاد موجب شده که آن سياست ها «ناموفق اجرا شوند».
به عواقب اين طرز تلقی دقت کنيم: پس اگر در زمينهء اقتصادی مثلاً قرار است بنزين جيره بندی شود، کل تفاوت در آن است که آقای موسوی خوب جيره بندی می کند اما آقای احمدی اين کار را خوب انجام نمی دهد. يا اگر، در زمينهء سياست خارجی، قرار است اسرائيل را از صفحهء روزگار محو کنيم آقای موسوی اين کار را با وقار و طمئنينه و بدون شلوغ کاری انجام می دهد و تا اسرائيل بيايد سر بخاراند بمب اتمی را وسط تل آويو منفجر می کند، حال آنکه آقای احمدی نژاد با پرگوئی و پرت و پلا بافی های خود «دشمن» را هوشيار و آگاه می کند؛ بطوری که ممکن است دشمن مصمم شود، پيش از دستيابی حکومت اسلامی به بمب مسالمت آميز و مهرورز اتمی، به ايران حمله کند.
4. در مورد خطر «حمله به ايران» هم بايد به نکتهء مهم ديگری توجه کرد. اصلاح طلبان معتقدند که شرکت گسترده مردم در انتخابات خرداد ماه آينده و انتخاب يک رئيس جمهور اصلاح طلب اين خطر را دفع می کند، حال آنکه بايکوت انتخابات احتمال اين خطر را بالا می برد. در اين مورد می توان پرسيد که ـ بنا بر مقايسه ای که آقای نبوی بين دولت فعلی احمدی نژاد و دولت احتمالی ميرحسين موسوی انجام داده اند ـ مگر قرار نيست پس از انتخابات نيز «سياست خارجی» (که منشاء اصلی تهديد خارجی است) تغييری نکند و مگر آقای موسوی در شعارهای انتخاباتی خود صحت همهء مواضع سياست خارجی کشور را تأييد نکرده اند؟ مگر به همين دليل نيست که کانديداهای اصلاح طلب صرفاً وعدهء بهبود «اوضاع داخلی» را می دهند؟
اتفاقاً، در اين مورد چند روز پيش در اينترنت به مطلبی برخوردم از نويسندهء جوانی (فکر می کنم ساکن مشهد) به نام طاها بذری، که در وبلاگ خود طی نامهء سرگشاده ای خطاب به آقای نبوی از ايشان پرسيده بود: «واقعا چه چیز ایران را در خطر جنگ قرار داده؟ آیا کشورهای غربی برای شان گشت ارشاد ما اهمیت دارد که قول جمعآوری آن توسط میرحسین موسوی این خطر را رفع کند؟!… واقعاً اینها تمامیت ارضیمان را تهدید میکند یا سیاست خارجی جمهوری اسلامی؟ سیاست خارجی را در این کشور که مشخص میکند؟ چشماندازها و برنامههای توسعه به راستی توسط چهکسانی تهیه میشود؟ مگر حمایت از حزبالله لبنان استراتژی احمدی نژاد است که فردا میرحسین به حسابشان پول نریزد و آشوب بخوابد؟ مگر شیر غنی سازی اورانیوم را دولت باز و بست میکند که میرحسین ببندد و سایهء جنگ از سر ایران کنار رود؟»(5)
مردم چه خواهند کرد؟
بهر حال، پرسش مهم آن است که مردم چه خواهند کرد. مخالفان بايکوت معتقدند که در انتخاب پيش رو، گزينهء «بايکوت» جايگاهی نخواهد داشت و مردمی خسته از بدکاری های دولت احمدی نژاد مصممانه به انتخاب يک رئيس جمهور اصلاح طلب روی خواهند آورد، چرا که در تجربهء سال 84 بايکوت نقش مخرب خود در ويران کردن کشور را نشان داده است و بر اثر اين تجربه مردم بقدرت رأی خود در شکل دادن به امور کشور واقف شده اند.
بنظر من می رسد که اين سخن چندان دور از حقيقت نيست، و در ميانهء بحث های مابين طرفداران بايکوت، شرکت مشروط، و شرکت بلاشرط در انتخابات، اجماع مخالفان حکومت، يا حتی مخالفان رياست آقای احمدی نژاد، بر اين نظر است که «بايد از فرصت انتخابات پيش رو استفاده کرده و آدم معتدلی را جانشين مسئول فعلی قوهء اجرائيهء کشور کرد؛ آدمی که در برنامه های خود مسائل مختلفی را در راستای حفظ حقوق مردم گنجانده باشد».
در اين مورد، و بعنوان نمونه، می توانم به مطرح شدن گزينه های موسوم به «مطالبه محور» اشاره کنم که در بين گروه های مختلف سياسی و مدنی طرفدارانی يافته و بر تعداد «شرکت کنندگان مشروط» افزوده است و کانديداها نيز ـ در شعارهای بدون تضمين اجرائی خود ـ به مصداق «سنگ مفت و گنجشک هم مفت»، برخی از اين «مطالبات» را در شعارهای تبليغاتی خود گنجانده اند.
يعنی، منظره ای که ما، از راه دور خارج کشور می توانيم ببينيم حاکی از آن است که نه تنها مردم عادی، که نخبگان سياسی کشور هم، بدون انديشيدن واقع گرايانه به احتجاجات دست و پا گير فوق، و خسته شده از دست احمدی نژاد، و با اتخاذ ديگربارهء شعار «هر که بيايد از اين بدتر نمی شود»، تمايل بيشتری از گذشته به شرکت در انتخابات نشان می دهند و، بنظر من، وجود همين تمايل نيز موجب شده که ولی فقيه، برای دهانه زدن به «توقعات زيادی» مردمی که هنوز در رؤيای دوم خرداد 76 بسر می برند، از خاتمی بخواهد تا کنار رود و ميرحسين موسوی ـ که اخيراً کشف کرده که «ايرانيان هم اصولگرا هستند و هم اصلاح طلب!» ـ بعنوان کانديدای ذوحياتين وارد ميدان شود تا «خرده وعده ها» ی کانديداها از توقعات مردم يکباره سيل نسازند.
اما درست در همين جاست که بايد به آن تضاد بنيادی نگاه های «کوتاه مدت» و «بلند مدت» که در اوائل اين مقاله مورد اشاره قرار گرفت بازگشت. واقعيت آن است که در داخل کشور، در گيری با مشکلات روزمره ای که حکومت بسياری از آنها را عامداً و برای مشغول داشتن و دواندن و خسته کردن مردم اختراع می کند، می تواند باعث شود که انديشيدن به «کوتاه مدت» معنای عينی تر و ملموس تری داشته باشد. چرا که، بهر حال قرص مسکنی به نام «درد کمتر اما طولانی تر» گزينه ای است که خيلی از بيماران آن را مناسب تر و راحت تر می يابند.
اما «نتيجهء بلند مدت» اينگونه شرکت های خوش خيالانه در بازی انتخابات چه خواهد بود؟ و من ناظر نشسته در خارج کشور چگونه بفهمم که آن «روزهای تلخ و سياهی» که آقای نبوی در نامهء خود به رهبر حکومت اسلامی ترسيم کرده اند، در کجای سناريوی ايشان برای آيندهء ايران جا می گيرد؟ در صورت انتخاب نشدن موسوی يا کروبی؟ يا پس از اينکه آنها نيز بوسيلهء «رهبر خاتمی شکن» و، بقول آقای نبوی، مبتلا به «پارانويا»، ضربهء فنی شدند؟
اجازه دهيد مطلب اين هفته را با بخش کوچکی از همان نامهء تاريخی ايشان به رهبر حکومت اسلامی به پايان برم:
«آقاي خامنه اي! روزهاي تلخ و سياهي در پيش است. به حكم آنكه انتقادات نرم و ملايم ما را در مطبوعات دوم خردادي تاب نياورديد، به حكم آنكه روند طبيعي جنبش اصلاخات را تحمل نكرديد، به حكم اينكه نپذيرفتيد يك اقليت 15 درصدي حق ندارند 70 درصد قدرت را در اختيار داشته باشند، به حكم اينكه نپذيرفتيد مردم حق دارند نمايندگان خود را انتخاب كنند، به حكم اينكه نپذيرفتيد مردم حق دارند اعمال خود را به اختيار انجام دهند، به حكم همهء اينها، نسلي را در پيش رو خواهيد داشت كه اصلاً شما را دوست ندارد و به اين نتيجه رسيده است كه حكومت شما غيرقابل اصلاح است. حالا دو راه در پيش داريد، يا پا پس بگذاريد و بپذيريد كه سهم واقعي از قدرت براي آن 15 درصد حفظ شود و يا دستور بيرحمي و برخورد بيرحمانه صادر كنيد و، بدون گوش كردن به مشاورت عاقلان، با اشارهء انگشت مخالفان تان را درو كنيد. اگر جسد 40 يا 50 نفر كف خيابان اميرآباد بيفتد، مطمئن باشيد آن خانه ديگر هرگز روي آرامش نخواهد ديد. طوفان جامعه چنان گيج كنننده است كه فرصت تأمل دوباره به شما را نخواهد داد. زماني فرا خواهد رسيد كه شوراي فرماندهي سپاه هم حرف شما را گوش نمي كند. آن وقت است كه علي مي ماند و حوضش ـ گرچه سال هاست كه علي مانده است و حوضش!»
1. http://news.gooya.com/politics/archives/2009/04/086800.php
2. http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2006/ES.Notes.102006.boycott.htm
3. http://7tir.info/index/viewtopic.php?f=2&t=1879&view=next
4. http://www.roozonline.com/archives/2009/04/post_12509.php
5. http://www.bazri.com/blog-pck-mws-84me/post/?325
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
آدرس با فيلترشکن:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد: