که این رو دیدم. و یه لحظه جفت چشمام پر از اشک شد. البته این اصولا اثر عجیب سر اومد زمسونه که هر موقعِ خدا که تو کوه و دشت یا شب کنار آتیش دسته جمعی خوندیمش من مجبور شدم پا تند کنم و جلو جلو برم یا پشتمو به نور آتیش کنم تا کسی اشکامو نبینه، و چند دقیقه بعدش هم خواهش و تمنا کنم که تو رو خدا ایران ای سرای امید رو بخونیم، چون که رو من دقیقا اثر بر عکس داره و حالمو خوب میکنه.
اما این دفعه اشکش یه اشک دیگه ای بود، اشک با حرص بود، با شوری اش یه مزه تلخ بدی هم داشت، توش عصبانیت داشت، تعجب هم داشت… (صحنه صحنه اش… از پیش در آمد ماژور پاستورال و مدولاسیون به گام اصلی مینورش و این تلاش مداوم تو تمام طول قطعه که سعی کرده اون حس اندوهش رو خفه کنه و یه فضای شاد ایجاد کنه… تا صحنه های آزادی خرم شهر و… و…)
گاهی خوشحالم که اعدامی نداشتیم تو خونوادمون و فکر میکنم که اگر داشتیم هر دفعه یحتمل باید خون گریه میکردم. و این حس نفرت عمیقی که خونواده های اعدامی ها دارن که گاهی مشارکت رو براشون سخت و تلخ میکنه و احساس میکنی که نمیتونن از ته ته دل شون همراه بشن… بیشتر وقتها با خودم فکر میکنم که این حس عمیق شون رو میتونم بفهمم و درک کنم، ولی خودم زیاد حس اش نمیکنم.
آخه این همه سرود و آهنگ با طرف و بی طرف که شعراشون قشنگه و حس انقلابی و میهن پرستی هم دارن و مردم رو تشویق به مشارکت میکنن و به آزادی خرمشهر مربوطن و… بعد درست همین یکی. اون هم برای تبلیغات کسی که تصادفا (؟) تو همون سالهای ۶۷ نخست وزیر بوده. بیشتر از حد تحمل من بود. من این پست رو برای میرحسین موسوی در فیس بوک فرستادم و جواب گرفتم آیا شما سبز هستید؟ Negar Mortazavi May 8 at 7:24pm آقای میر حسین عزیز
ما سبز هستیم… اما تا اندازه ای
Mir Hossein Mousavi May 9 at 9:20am خانم مرتضوی
تلاش
بر این است که از آن اندیشه ای و آن فضایی که چنین می کند با دگر اندیشان
و مردم دور شویم. آسان نیست و هیچگاه نیز نبوده است. باید همه با هم و
بطور مدنی به سوی جامعه مدنی و عاری از ترس پیش برویم. برایتان آرزوی سلامتی، شادی و سربلندی می کنم