سبیل کلفتهای زن ذلیل

دیشب از میلان اومده بودم و تا صبح کلی‌ مطلب و گزارش نوشتم.دیگه طرف‌های ۹ صبح بود که خوابیدم.

تازه خوابم برده بود که موبیل زنگ زد. با اکراه و گفتن کلمات زشت به زبان فصیح فارسی‌،جواب دادم.

مونیکا بود! مونیکا رو چند وقتی‌ هست که میشناسم.امریکائ هست و برای مجله وگ فشن کار میکنه.نمیشه گفت که دوست دختر من هست حتا با اینکه با هم روابط سکسوال هم داشتیم و داریم! چند وقت پیش بهم گفت که باید با هم زندگی‌ کنیم، بهش جوابی‌ ندادم و مسافرت و چیز‌های دیگه رو مورد بهانه قرار دادم. با این حال جوری رفتار کرد امروز صبح انگاری که زن و شهر هستیم و کلی‌ داستان سازی کرد و کلی‌ اول صبح اوقات تلخی‌ کرد و حال گیری کرد.

مکالمه که تمام شد،تازه از خواب پریدم! شبح قدیمی‌ که مدت‌ها ناپدید شده بود،دوباره سر در آورد! من همیشه از زن ذلیل بودن وحشت داشتم و دارم … بلافاصله کلی‌ چیزی به خاطرم آمد و به یاد افرادی افتادم که از زن ذلیل‌های بزرگی‌ بودند و در این راه جان دادند…

آن زمان بازار تجریش شور و حال دیگه داشت. بچه‌های شمرون میدونند من چی‌ میگم! از زمان بازار هنوز در دست خود بچه‌های شمیران بود و از قمیها و اردبیلی‌ها خبری نبود. بازار هنوز پاک بود و محل کسب و زندگی‌ مرد‌های زحمت کشی‌ بود که از دروغ و ریا به دور بودند و همگی‌ لوطی بودند و از عیاران متنفر!

یکی‌ از دوستان پدرم در آنجا ۲ تا مغازه داشت.کی‌ بود که جلال خان رو نشناسه؟! جلال خان از آنهائ بود که لوازم خانگی از اروپا وارد میکرد zو در جنوب تهران هم مغازه داشت و کلی‌ دست‌های دیگر هم داشت که قابل توضیح نیستند و از صحبت من خارج هستند.

جلال خان نراد بود و عصر‌ها که به تجریش میرفت،با دوستانش در همان مغازه‌ها تخته نرد بازی میکرد و بازی آنها خیلی‌ تماشأیی بود ! جلال خان سبیل‌های بزرگی‌ داشت که من را همیشه به یاد سبیل‌های شاه شهید می‌‌انداخت که عکسش در اتاق مادر بزرگم بود!

جلال خان صداش کلفت بود و داغ. جرات نمیکردی به چشماش نگاه کنی‌… طرز نگاه کردنش برق چشمات رو خاموش میکرد و افکارت رو پاک … حرفش حرف بود و قدمش سنگین!

من با پسرش هم بازی بودم.عصر‌های ایام گرم تا بستان میرفتیم دزاشیب تنیس بازی میکردیم و سر راه دختر بازی! آن زمان تهران دیدنی‌ بود،آن زمان بازار تجریش عروس شمرون بود!

تا میرسیدیم به مغازه،جلال خان دستور میداد که برایمان فالوده بیارن یا بستنی… به من و پسرش گیر میداد که چرا شلوار اینجوری میپوشیم و چرا سبیل هامون رو تیغ می‌زنیم و در آخر چند تومن هم به پسرش میداد و میگفت :یک کاری کن که به شازده بد نگذره که عزیز چشم ماست!

خلاصه که جلال خان اواخر تا بستان ما را به باغش که در اطراف متل قو بود دعوت کرد.من هم دیگه اون ۴ تا علف پشت لبم رو به زور تیغ نمیزدم و می‌خواستم سبیل داشته باشم… فکر می‌کردم با داشتن سبیل حتما قدرتی‌ خاص به دست خواهم آورد و میشوم مثل جلال خان!

آن سال که منوچهر سخائی غوغا میکرد،ما به باغ جلال خان رفتیم.

باغ قشنگی‌ بود و عمارتش تازه ساز! درخت‌های پرتغال و گردو،یک استخر هم داشت.سبز بود و زیبا… هر قدمش طلائی و هر نفسش بهاری!

در همان جا بود که برای اولین بار عیال جلال خانوم را شناختم .

سرور خانوم همسر ایشان بود.قد بلندی داشت و محجبه نبود. ولی‌ یک شال کشمیری می‌‌انداخت به شانه‌هایش و ۲ خط کمند مانند در بالای چشمانش زیبائی این زن را صد چندان میکرد.

تا قبل از دیدن ایشان،کسی‌ جلال خان را آنقدر شاد نمیدید… کسی‌ این مرد را آنقدر دلا راست شو نمیدید! از دهانش نوکرتیم و چاکرتیم نمی‌‌افتاد ولی‌ آن روز جلال خان را جور دیگه دیدم.

تا رسیدیم به کریدر،سرور خانوم داد زد سر جلال خان :جلال گلاب بیار…

پس چرا مطرب‌ها نمیزنند؟! جلال اسفند دود کن تا چشم حسود بترکه! جلال ترمه پهن کن روی بالش ها، … خانوم وسواسیه! اوا جلال، آنقدر بلند نخند… جلال تو نمیخواد نظر سیاسی بدی،باز درد شکمت عود کرد !؟ …

سرور خانوم امان نمیداد،مهلت نمیاد،یک ریز حرف میزد و دندان‌های مروارید گونش دائما در حال تکان خوردن بود.

بیچاره جلال خان! شده بود یکی‌ مثل کاکا زنگی‌های حرم قاجار! خواجه دربار و در خدمت ملکه تاج حرم،سرور خانوم!

برای من خیلی‌ دیدن این صحنه‌ها غریب بود و ترسناک! با این که نو کر داشتند و کنیز،این جلال خان بود که کمر بسته خانوم بود و ایوالله به صبر و طاقتش که ستودنی بود تحمل این زن!

چند روز گذشت و از آن سفر فقط خاطره باقی‌ مانده بود که برای اولین بر کلمه زن ذلیل را از پدرم شنیدم…

این مرد زن ذلیل تشریف داره! عجب آرامشی، عجب حوصله و عجب استقامتی،این مرد زندونی زنش شده.

مادرم موافق نبود! هیچ وقت حرف زنش رو قطع نمیکنه، به خانومش کمک میکنه، هیچ وقت قضاوت بیجا در موردش نمیکنه، سنجیده هست و مهربان… جلال خان از مرد‌های نمونه هست.

حرف‌ها و صحبت‌های آنها برام کاملا قابل فهم و هضم نبود. بعد از این مسافرت،خیلی‌ زود سبیل‌های خود را زدم و  خیال خود را راحت کردم.

سالها گذشت و شاهد خیلی‌ از مرد‌ها بودم که چطور در تله زن‌ها می‌‌افتادند و فرقی‌ نمیکرد که آیا سبیل داشتند و یا نه.

و حالا زن ذلیلیسم بیشتر از قبل ریشه کرده در بین مرد‌های ایرانی‌!

نمیدانم چطور میشه که مرد کاملا در اختیار زن قرار میگیره و در بست میشه مهره مار در مشت عیال! این بحث تمام شدنی نیست… این داستان نتیجه گرفتنی نیست و راه حل ندارد!

به موبیل نگاه می‌کنم، ۴ تا پیغام دیگر گذشته است! برو فلان کار را بکن، یا نرو فلان کار رو بکن! انگار نه انگار که اول صبح شمشیر برای هم کشیدیم و یکی‌ به دو کرده ایم!

نمیخواهم شبح زن ذلیلی روی قد یک متری هشتاد و پنج من سایه بی‌ اندازد … موبیل را خاموش می‌کنم و بدون هیچ احساسی‌ خاص به اتفاقات امروز فکر می‌کنم و آنها را فراموش می‌کنم.

سر ظهر است و به آشپز خانه میروم، باید غذا را آماده کرد و روز مادر است و باید به مامان زنگ بزنم.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!