داستانهای مجید (که خودم باشم) ، قسمت دوم

والله چی بگم……….بعضی وختا بعضی داستان ها انگار موقعیت زمان و مکان حالیشون نمیشه و بعد از دو سه دهه و  چند ده هزار کیلومتر دور تر هنوز هم قابل انطباق هستند…………

تو گروه دوست های خونوادگی چند تا دوست داشتیم که کارمند های «توانیر» بودن و  تونستن  چهار پنج تا از ویلاهای «توانیر» در فرح آباد ساری رو برای تعطیلات نووزی رزرو کنن که بتونیم دستجمعی بریم شمال و ………حال کنیم.

تازه از گرد راه رسیده بودیم ، ماشین ها رو خالی کردیم، تصمیم گیری در مورد اینکه کدوم ویلا (بر حسب تعداد اطاق) در اختیار کی باشه علی الاصول بعهدهء خانوم ها بود و فراهم کردن بساط شام (کباب و شراب و عرق و ورق) بعهدهء آقایون و بازی و ورجه وورجه هم………بچه ها.

وقتی خانوم ها از تصمیم گیری و آقایون از آماده سازی فارغ شدن….. اومدیم خیر سرمون بشینیم و بطری ها رو باز کنیم و موزیک رو شروع کنیم و لذت بردن از تعطیلات نوروزی که بچه ها (حدود یازده دوازده تا) با جیغ و ویغ اومدن عیش ما رو منقّص کردن…….

ازشون با زبون خواهش و تَشَر « تقاضا!! » کردیم که……..بابا……سر جدتون……..بعد از چند ساعت رانندگی اعصاب خورد کن تو جادّهء هراز و گوش کردن مداوم به دستورالعمل های وقفه ناپذیر  ( اِهم……اِهم…..)…..چند دقیقه برین بازی کنین تا عصرونه حاضر شه….!

رفتن….ولی دو سه دقیقه بعد آش همون آش و کاسه همون کاسه!!

_  بابا…………………….!!

………………………………

_ آخه عمو مجید این سگه به هممون میپره و نمیذاره ما بازی کنیم!

روم رو کردم به دوستام و گفتم:

_ بچه ها پاشین این سگه رو بگیرینش……

_ واسه چی؟ چیکارش میخوای بکنی؟

_ هیچی……فقط  یه خط کشی کوچولو با این رفیقمون واسه این یه هفته ای که اینجا هستیم!

چار پنج نفری با کُت و پتو و ……..گرفتیمش، با دست چپ گوش هاش رو نگه داشتم و با دست راست گُرده ش رو, و پس گردنش رو گازی گرفتم که………….

_این سگ پدر از خودش سگ تر ندیده!!

نشون به اون نشون که اون یک هفته که فرح آباد بودیم………اون سگه دور و ور «این سگه» پیداش نشد!

**********************

با بعضی ها فقط باید به زبون خودشون حرف زد ، اون تنها زبونیه که میفهمن!

 چی فکر میکنین؟

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!