گاه با خود میاندیشم
با اینهمه رنج هایی که برده ام
چگونست که زندگیام را نمرده ام؟
***
از سر ناچاری،
چار چیز را در هاون میکوبم:
دو نت گمشده از اجرای گمنام کنسرت ویلنسل
چند هق هق فرو خورده
چشم اندازی سرد و تاریک از نیمه شب
ورق پارههای اشعار نیمه تمام….
آنها را خوب میسایم
و از اینهمه ضمادی میسازم برای این زخم کهنهٔ ناسور
که غرش دردهایش در فضای اجتناب ناپذیر پشیمانی
طنین می افکند
قدر همه چیز را دانسته ام، حتی رنج هایم
و خاموش میخوانم:
من درد میکشم…پس هستم
مارچ ۲۰۰۹