گوی شیرینی ربودیم از کف فرهادها.
.داد دل را خوش گرفتیم از پی بیدادها
روز و حالت به شود، ای دل، نگفتم غم مخور؟
پشت هر بهمن درآید گرمیِ مردادها.
اندک اندک شور و حالی می رسد از دور دست
بانگ آوازی رسد خوش از دل فریادها.
هان جوانروزی که دل در مهر لیلا بسته ای،
می ندانی عشق مجنون می کَنَد بنیادها؟
آن جوان چون زد رهی در پردۀ شور و عراق
کز نوایش جمله در رقص آمدند استادها؟
گفته بودم یاد یک زیبا گرفتی دامنش
که زدود از سینه اش آثار دیگر یادها.
چهریِ ما می شتابد تا قرارآباد دل
او نبوده ست پرّ کاهی؛ چون پرد بر بادها؟
گفته بودم: گفته بود مرا
بیست و هفتم 1388
اتاوا