نگید امریکایی بر ما سواره
نگید بیگانه چی تقدم داره
نگید تعداد مفت مستشاران
که می شه روز به روز بیش از هزاران
برای خاک ما هرگز مفید نیست
برای قفلامون هرگز کلید نیست.
ما درفکر نظام اقتصادیم
به ما می گن که ما غرق فسادیم
ما کشور رو ازین رو کردیم اون رو
می گن ما اسکناس می کنیم پارو
ما در اندیشۀ امنیت هستیم
به ما می گن که ما بد نیت هستیم
جزیرۀ ثباتی گشته ایران
مملکت پر شده از باج گیران
تموم دنیا از هر چار گوشه
به یک نحوی تجهیزات می فروشه
هر جا شرکتیه که ورشکسته
به همت ما دراشو هنوز نبسته
هر کی جنس پایین و بنجل آوُرد
به نوعی از دست ما نونی هم خورد
خلاصه، درد ما هر گونه ای هس
دوای دردمون این نفته و بس.
به من چه که روستا آب نداره
جای امید جز از سراب نداره
به من چه که روستا راه نداره
مردمش در بساط جز آه نداره
به من چه همه روز کودک می میرن
به من چه شکماشون نیمه سیرن
به من چه مردم از دهات شدن سیر
به سوی شهرها گشتند سرازیر
تو شهر هم زندگیهاشون خرابه
همه امیداشون نقش بر آبه
دورشون بکشید دیوار سنگی
نذارید جلوی دید فرنگی
آقا؛ آبرومون میره تو دنیا
بد ترکیب می شود ایران زیبا
برای جشنای تو تخت جمشید
که باید بدرخشن مث خورشید
آقا؛ آب رو ریزی می شه والله
شما اینو نمی فهمین ماشالله؟
به ما چه که عشایر ورشکستن
به جای کوچ دیگه یکجا نشستن
به اسفل سافلین گوسفند نداریم
گوشتهای نیوزیلندی که داریم
اگر نیوزیلند گوشت کم بیاره
رفیقم استرالیا که داره
به من چه که دیگه پنیر نداریم
پنیر بلغاری می شه بیاریم
به من چه دیگه روغنم نداریم
می تونیم از هلند دانمارک بیاریم
برنج آنکل بنزو با هزار ناز
از امریکا جونمون می آوریم باز
به قیمتهای بالا می خریمش
به ارزانی به مردم می دهیمش
بگید آقا دیگه گندم نکارن
بگید از کانادا زودی بیارن
ویسکی خوشخور اسکاتلندی
و شیر گاوای خوب هلندی
میاریم تو و ارزان میفروشیم
چه غم داریم دیگه گاو نمی دوشیم
عرق شاد قوچان اندک اندک
با کارخانه ش می اندازیم به اترک
حتی فرشای مرغوب ایرانی
که وصفش می رود برهر زبانی
با اینهمه زیبایی و فوت و فن
می توان داد غریبه ها ببافن
بنام نامی این اعلیحضرت
همیشۀ خدا غرقیم تو نعمت
باید که این کشاورزان ایران
بفروشن محصولاتو خیلی ارزان
به من چه که زیر آفتاب می سوزن
با نیم قوتی جویین زنده هر روزن
به من چه که می کنن گدایی
نداریم بیمه های اجتماعی
بذار ولش کنن این پیشۀ شرم
بذار ذلیل بشن؛ دنده شونم نرم
آقا؛ ما نفت داریم خانه آباد
جو و دام و برنجو می دیم بر باد
نمی برد او گمانی که یه روزی
به کاخش رو کند سیاه روزی
نمی دانست که آن روز این شهنشاه
پشیمان می شود با گریه و آه
نمی دونست که اون روز دیر می شه
دیگه از زندگیش هم سیرمی شه
اون قد که کاسه لیسان دروغگو
براش سر داده بودن هی هیاهو:
که ای آقا تو با فرّ کیانی
شهنشاهی و سلطان جهانی
نخوان درسهای تاریخو بیهوده
کسی مانند تو هرگز نبوده
تو فرزند چنان شاه کبیری
تو تنها مرد میدان و دلیری
تو تنها شاه شاهان جهانی
که خواهی برد شهی تا جاودانی
تو هستی در جهان آن آریامهر
توانی آفریدن روز و شب سحر
ازین گونه سخن گفتند و گفتند
تا این که عقلشو یکباره رُفتند
نپرسید از خود ار شاه جهانیم
درین دنیا اگر صاحبقرانیم؛
کدامین شاه دون فرمان ما برد؟
کدامین شه تلنگُری ز ما خورد؟
کجایند خیل آن باج آورانم؟
کجایند شاهکان تاج آورانم؟
ما که از این و اون دستور می گیریم؛
ما که باج می دهیم؛ سور نمی گیریم؛
به خرج کیسه ی مردم ایران
می کنیم استان ظفار رو ویران؛
تا این که انگلیس از ما پسنده
به ریش شاهیِ ما هم بخنده؛
چگونه شاه شاهان جهانیم؟
چگونه فرّ به کیهان می جهانیم؟
چگونه شد که آن اورنگ و گوهر
شده تا ژرف کیهان سایه گستر؟
ششم خرداد1388
اتاوا