آسمان را سینه اشکافم پی نخجیر تو
در رخ خورشید اگر نه، در ثریّا بینمت
گرچه در صد راه شیری روی پنهان کرده ای،
در سیاه مردم چشمی هویدا بینمت
این سخن چون حکمت عاقل وشان فهمی کند؟
که به کیهانی نمی گنجی و در هر ذره پیدا بینمت
در کجا آن دیده جویم ریزبین و کل نگر
تا که چون اکسیر هستی در همه جا بینمت
آه و واویلا بر آن گوشی که این را نا شنود:
“باربد چنگی نوازد، من نکیسا بینمت”.
هان که از این جام ما تک قطره ای نوشیده ای؛
“گرچه درویش جهانی، عین اغنا بینمت”
ای زبان لکنت آمیز قلم؛ چهری ندید
کز نفسهای روان افزای مهری تند و گویا بینمت
راه دوری را وزیدم یکنفس تا خانه ات
تا برای سینه ای سوزان سهیلا بینمت.
وزیدن : دویدن
عاقل وشان : عاقل صفتان
هشتم خرداد 1388
اتاوا