آمدی
مثل خوابی که به دیدن آن ناگزیریم
رفتی و شعر جای تو را گرفت
دیگر به خواب نرفتیم
نمی آیی
ما نمی دانیم
تو میدانی و نمی گویی
نمی آیی
شعر جای تو را گرفت
در شعر ترا بیاد می آوریم
و دریک لبخند ناگاه توقف می کنیم
کسی نمی داند
تو میدانی و نمی آیی
شیر و شعر
عسل
نانم را با پرندگان قسمت می کنم
و به شعر می اندیشم
بی نام و لبخند