دل خوشی

این روزها وقتی به بیرون خانه می‌رویم، چه می‌بینیم؟ جوانان و نوجوانانی که شور و هیجان انتخابات به سرشان افتاده. شب‌ها بوق ماشین‌ها و موتورهای‌شان همراه صدای ضبط‌های‌شان که نوار شاد ایرانی و خارجی گذاشته‌اند، با فریادهای تبلیغاتی له و علیه احمدی‌نژاد و موسوی مخلوط است، در حالی‌که با سرعت زیاد می‌رانند، برای اینکه خودشان را نشان دهند؛ اینها به تصویری عادی تبدیل شده است، تصویری که در هیچیک از انتخابات‌های گذشته نظیرش را ندیده بودیم. چه شده است، چه اتفاقی در جریان است؟

دلیل این هیجان دوباره چیست؟ (هیجانی از جنس دوم خرداد 76) آیا این می‌تواند به این معنا باشد که هر چند دوره یکبار مردم به این انتخابات‌ها دل می‌بندند؟

می‌گویند، مردم ایران حافظه‌ی تاریخی قوی‌ای دارند، می‌گویند مردم ایران باهوش هستند. بارها این را شنیده‌اید که مردم ایران روحیه‌ی لطیف و باذوق و قریحه‌ای دارند و خیلی از چیزهای دیگری که از فرهنگ و تمدن ایرانیان گفته‌اند. همچنین از تاریخ پر غرور، مبارزات‌شان برای کسب استقلال و دفاع از اعتقاد و سرزمین‌شان، و مقاومت در برابر زورگویی چه چیزها که در بوق و کرنا نکرده‌اند؛ آیا همه‌ی اینها واقعیت دارد، یا اینها نیز قسمتی از ابزار و اثاثی است که حال و روز جامعه‌ی ما را چنین ساخته که هست. همان چیزهایی که کسی نمی‌خواهد در موردش حرف بزند، چون خودش به قسمتی از آن بدل شده.

ممکن است در صف شیر، نان، یا روغن، برنج، قند و شکر کوپنی، یا در اتوبوس و تاکسی، حتی در اداره‌جات دولتی و خصوصی از دولت بد بگویند. بارها اینجا و آنجا از زبان افراد، در مورد گرانی مایحتاج زندگی و معضلات و مسائل اجتماعی، فرهنگی و امورات مربوط به اداره‌ی کشور غُر شنیده‌اید. شاید هم یکی از همین افراد، شما را مخاطب قرار داده و همراهی‌تان با خودش را در این بد و بیراه گفتن‌ها تمنا کرده، شما هم کم نگذاشته‌اید و دوتا روی آن حرف‌ها گذاشتید، و ناسزایی هم به احمدی‌نژاد، یا دیگر حکومتی‌ها و یا دولت بر سرکار گفته‌اید، پیش خودتان هم فکر کردید که راست و حق می‌گویم. اتفاقا آن فرد که با شما مکالمه را شروع کرده هم همین نظر را دارد. شما چه با هم متفق‌القول هستید، انگار اگر در مورد هر چیزی صحبت شود، با هم تفاهم یافته‌اید! این، “بله! بله” و “همینطوره” است که به نشانه‌ی تایید، مدام میان وی و شما رد و بدل می‌شود. اما هرگز به این فکر کرده‌اید که شما چقدر ظلم می‌کنید؟ به‌عنوان یک کارمند، کارگر، فروشنده، تعمیرکار، خدماتی، نظامی و … حتی به عنوان یک همسایه، پدر، مادر، برادر، خواهر و یک شهروند.

این را نگفتم که صحبت را به مانند آنها که می‌گویند، “اشکال از خود ماست. وقتی مردم بد هستند، و جامعه بد است، حکومت هم بد می‌شود. آنها هم از همین مردم هستند و وقتی هر کسی از کارش می‌دزدد، نتیجه‌اش این می‌شود”. یا که می‌گویند، “احمدی‌نژاد و دیگر حکومتی‌ها چه کار می‌توانند، هر کس دیگر هم سر کار بیاید، تا وقتی مردم درست نشوند، هیچ چیز درست نمی‌شود”. (1) یا حرف‌های مشابه دیگری که گفته می‌شود. غرض از گفتن اینها (اینکه به ظالم بودن و ناحق بودن خودتان چقدر فکر کرده‌اید؟) زمینه‌چنینی و رسیدن به چنین چیزهایی نیست. یعنی من قصد ندارم که آنچه وجود دارد را اینچنین به مردم وصل کنم، چون به این شکل به آن معتقد نیستم.

به نظرم، این استدلالی بی‌پایه و سطحی است که بگوییم دلیل اینکه امروز خاندان‌های افراد حکومتی، میلیاردها تومان از ثروت عمومی را به ناحق تصاحب کرده‌اند، و یا با بی‌تدبیری، موجبات عدم سعادتمندی مردم را فراهم آورده‌اند؛ اینست که فلان کارمند رشوه می‌گیرد، فلان کاسب گران‌فروشی می‌کند، یا آن نظامی و دارنده شغل و پُست دولتی کار و وظیفه‌ی خود را به درستی انجام نمی‌دهد. به عبارت دیگر؛ “حکومت ما فاسد، نالایق و ظالم نشده است، چون مردم ما به یکدیگر رحم و انصاف روا نمی‌دارند، و ناصواب رفتار می‌کنند.”

جالب اینجاست که آنها که چنین نتیجه‌گیری‌‌ای [آنچه در شماره‌ی (1) آمد] را بیان می‌کنند، مثلا می‌خواهند منطقی جلوه کنند و برای آنکه حرف‌شان بیشتر در دل بنشیند و به زعم خودشان با صداقتی که بکار می‌گیرند، استدلال‌شان را اخلاق‌پسند هم جلوه دهند، خودشان را هم داخل جماعت خلاف می‌آورند و نمونه‌هایی از کارهای نادرست‌شان را می‌آورند. فکر می‌کنند با این اعتراف و اقرار به عمل زشت، آن را پاک کرده‌اند. از طرف دیگر پیش خودشان فکر می‌کنند که وقتی می‌گویند، “همین خود من [بیان عمل زشت‌شان] انجام داده‌ام” (2) پیش آنها که حرفش را می‌شنوند، جایی باز می‌کند. استدلال هم که ظاهرا اشکالی ندارد: “در جامعه‌ای بد، افرادی بد سر کار آمده‌اند. از مردمی که ظلم می‌کنند، ظالمانی به حکومت رسیده‌اند.”

اما آنها از بار گناه خود نمی‌کاهند، چون چیزی از آن را نخواسته‌اند برطرف کنند، بلکه با رضایت، بارها و بارها به آن مرتکب می‌شوند، و هرگز هم واقعا از آن نمی‌خواهند که برگردند. اگر از رشوه گرفتن خود یاد می‌کنند، بازهم به آن مرتکب می‌شوند، و آنچه را از این راه کسب کرده‌اند، روزی حلال می‌دانند. اگر گران‌فروشی، احتکار، تقلب و فریبکاری در معامله را به عنوان شباهت‌شان با رفتار حاکمان ظالم می‌آورند، پول و نفعی را که از آن کسب کرده‌اند، همچنان در زندگی‌شان جریان دارد و از آن احساس بدی ندارند. و در موارد دیگری که از ناحق‌کاری‌هایشان یاد می‌کنند، ابدا چیزی که آنها را نادم، توبه کننده و خواهان اعاده حقِ ضایع شده معرفی کند نمی‌بینیم. پس چرا باید آنها احساس کنند که با گفتن این موارد، بار گناه‌شان تحفیف یافته؟ به خاطر اینکه نزد کسی بدتر از خودشان و یا مانند خودشان چنین چیزهایی را گفته‌اند؟ برای اینکه آنها آنقدر بی‌محابا اقرار کرده‌اند که خیلی‌ها آن را شنیده‌اند؟ این چیزی از مکافات گناه‌شان کم نمی‌کند که هیچ، که باید برای ارتکاب به عمل شکستن قبح گناه و تبختر به آن، جزای دیگری را پای خود ثبت شده بدانند. آنها با این بیان [جمله‌ی آمده در شماره‌ی (2)] گناه دیگری را مرتکب شده‌اند: شکستن قبح عمل نادرست و نشان دادن آن به عنوان چیزی طبیعی و عادی. اینها نه تنها امتیاری محسوب نمی‌شود، بلکه در راستای همان عمل زشتی است که با اقرار به آن و یا بیان آن، می‌خواهند خود را موجّه سازند، حتی اگر این وجهه ایجاد شدن فقط پیش خودشان باشد.

اما این اقاریر باعث نمی‌شود که نزد طرف مقابل پشیزی ارزش بدست ‌آورند. حتی آنچه در مورد کسب وجهه نزد خودشان گفتیم نیز فقط یک تصور موهوم است. چه دلیلی دارد که فکر کنیم، خودنمائی یا علنی کردن یک عمل زشت، باعث افزایش اعتبار و یا حصول هر چیز مثبت دیگری می‌شود؟ این خودنمائی‌ها حتی به اندازه‌ی کم نیز احترامی برای فرد ایجاد نمی‌کند، حتی اگر نزد فردی مانند خود او باشد. آن کسی که این عمل زشت را بیان می‌کند و آن کسانی‌که می‌شنوند، رابطه‌ای سست‌تر از چیزی دارند که احترام برای آن معنا یابد و این اقدام (خودنمائی با بیان عمل زشت) آن را به کمترین حالت تنزل می‌دهد و چه بسا حتی به ثانیه‌ها و لحظاتی نیز آن اندازه احترام اولیه میان‌شان نپاید.

با همه‌ی این اوصاف، چرا چنین مرتکب عمل ظالمانه و ناحق خود، برای بارها و بارها می‌شوند، و چنین به آن می‌بالند؟ آنها، هر دو طرف، معترف و شنونده‌ی مویّد آن، آنچه گناه ازشان کم کرده، اینچنین می‌کاوند. آنها در پی حصول “رضایت شخصی” خویش هستند. برای همین اولویت آنها در مخاطب قرار دادن، کسانی هستند که به نظر ظاهر الصلاح‌اند. اما نه هر ظاهر الصلاحی، بلکه آن دسته که به نظرشان می‌آید که اقرار نزدشان و توامان بدگویی از حکومت و بیان آنچه در استدلال (1) آمد به بحثی چالشی علیه خودشان نیانجامد و محکومیت خودشان را در پی نداشته باشد، بلکه به چیزی شبیه “بله! بله!”، “همینطوره!” برسد. [ظاهر اصلاح تایید کننده‌شان، نه منتقدشان.]

این به این علت است که این دسته از افراد (ظاهر الصلاح‌ها) برای آنها (گروه معترف) این حالت را تداعی می‌کنند که اگر آنها (معترفان) پیش اینها (ظاهر الصلاح‌ها) عمل زشت خود را خودنمایانه بیان کنند و استدلال‌شان را ثابت کنند، پس حتما کارشان درست است. حداقل پیش خود چنین چیزی را در نظر می‌گیرند. مخالفت و حتی سکوت شنوندگان در برابر آنچه در مورد کارهایشان بیان می‌کنند، آنها سرخورده و مستاصل می‌سازد. هدف آنها اینست که خود را توجیه کنند. با نگرفتن تایید؛ از رسیدن به فرجام نقشه‌ای که برای کسب رضایت در نظر گرفته بودند، باز می‌مانند. چرا این افراد مانند خود را جستجو نمی‌کنند؟ مگر نه اینکه چنین افرادی بهتر و بیشتر آنها را تایید می‌کنند. چرا با این حال رغبت آنچنانی برای اقرار و صحبت با این دسته ندارند؟ آیا دلیلش این نمی‌تواند باشد که اینچنین آنها خود را تکرار می‌کنند و تکرار خود، حتی جایی برای این دروغ به خود که کارهای ناحق‌شان تا اندازه‌ای درست است باقی نمی‌گذارد. آنها از مانند خود چه می‌توانند کسب کنند؟ چیزی از توجیه کارشان را به طوری‌که رضایت و خشنودی را برای‌شان به ارمغان آورد، می‌توانند بیابند؟ هیچ! بسیار قلیل! آنها اگر قرار بود با خود روبه‌رو شوند که خیلی راحت‌تر و مفصل‌تر می‌توانستند کسب رضایت کنند! اینکه کسی بدتر از خودشان بهشان گوش دهد و تاییدشان کند، حتی حق را به آنها دهد که با دروغ به خویش تفاوتی ندارد، آنها دنبال این نیستند.

چرا باید این کارها (اعمال زشت و ناحق) را انجام دهند و سپس بدون شرم آن را بیان کنند؟ مظمئنا همانطور که دلیل ضعف بی‌تدبیری مسوولان، غارتگری اموال و چپاول ثروت از جانب حکومت‌گران، این نیست که مردمی بد فرهنگ داریم که به یکدیگر ظلم می‌کنند؛ به همین طریق، ثروت‌اندوزی حکومتگران، سبب‌ساز اینکه کارمندی به وظایفش به درستی عمل نکند، یا کاسبی، به احتکار و گران‌فروشی بپردازد نیست. (این نفی کننده این مساله که در صورت وجود نظارت قوی از سوی مسوولان، با اتخاذ تدابیر لازم و مجازات متخلفان، افراد، مرتکب این خبط‌ها نمی‌شوند، نیست. ما که در این زمینه بحث نمی‌کنیم.)

آنها [افرادی که شرح‌شان در (1) ] آمد، به این دلیل استدلال‌شان رد می‌شود که اگر صالحان و نیکان نیز اوضاع را بدست می‌گرفتند، این خوی و ذات نادرست آنها عوض نمی‌شد. به بیان دیگر، مردم خطا و گناه نمی‌کنند، چون رفسنجانی و بازاری‌ها چنین و چنان می‌کنند، بلکه آنها برای هوی و هوس خود و تمنیّات‌شان اینچنین می‌کنند. به راستی چنانچه آنچه آنها در مورد کارهایشان استدلال می‌کنند همه‌گیر می‌شد، جامعه و نظام اخلاقی آن از هم می‌پاشید. باید خدا را شاکر باشیم که همه چنین استدلال‌های عوضی‌ای را ندارند و مانند آنها نمی‌گویند، “همه‌مون مثل هم هستیم … در کار کم می‌گذاریم و …”.

اما اینها به انتخابات نمایشی – فرمایشی چه؟ روشن می‌شود. انتخابات دو سویه دارد، طرفی که آن را ترتیب می‌دهد و طرفی که در آن شرکت می‌کند. حرف طرف اول (حکومت) روشن است، اینکه تایید می‌خواهد، رضایت بر ادامه می‌خواهد. می‌خواهد بسنجد، اندازه بگیرد و مورد ارزیابی قرار دهد آنچه را که طرف دوم از آنچه او در موردش انجام داده و او تلقی می‌کند. اشتباه نکنید منظورم این نیست که نظام می‌خواهد در مورد رضایت مردم از وضعیت مسکن، کسب و کار و قیمت ارزاق و مایحتاج زندگی کسب‌نظر کند و آن را مورد ارزیابی قرار دهد، یا حتی از نظر جمعی و کلی در مورد این دسته از مسائل مطلع شود، که ریز و دقیق همه‌ی اینها برای‌شان روشن است و هم قابل اندازه‌گیری.

مردم (طرف شرکت کننده در انتخابات) هم برای این در انتخابات شرکت نمی‌کنند که اعلام رضایت نسبت به وضعیت موجود یا اعلام عدم رضایت به آن داشته باشند. (اینکه کسی برای رای به برنامه‌ها پای صندوق رای برود، تقریبا به یک جوک می‌ماند. اگر کسی از تفاوت میان برنامه‌ها و اولویت‌های کاندیداها سخن بگوید، یقینا اگر آن را بتواند دقیق به صورت مکتوب ارائه کند، چیزی جز این نیست که نامزدی روی یک کدام از برنامه‌ها و فردی دیگر روی برنامه‌ای دیگر مانور تبلیغاتی می‌دهد. بسته به این لفاظی‌ها، کسانی دور یکی را در مقابل دیگری گرفته‌اند. حتی برخی برحسب ظاهر، و ادبیات زبانی به کار گرفته شده توسط نامزدی هوادار او شده‌اند. اگر از آنها بپرسی فلانی که ازش حمایت می‌کنی، چه چیزی برای آینده تو به ارمغان می‌آورد، صم و بکم می‌شوند. گویا آنها که اینچنین خام هستند و می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند، فقط روی این تاکید دارند که فلان نامزد رقیب برنده نشود. اکثر آنها نوجوانان و جوانانی هستند که جوگیر فضای تبلیغاتی‌ای شده‌اند که اکنون برای اولین بار است آنها را به رسمیت می‌شناسد. اینها چندان از سیاست، آن هم سیاستی پر از تظاهر و نیرنگ سر در نمی‌آورند. اولویت برای آنها اینست که گشت ارشاد برداشته شود و بتوانند با دوست‌دختر و دوست‌پسرشان در خیابان‌ها جولان بدهند و لاس بزنند. عده‌ی دیگری نیز در مقابل، به سرشان زده است و طرفداری از احمدی‌نژاد می‌کنند و این بعلت گرایشات مذهبی خانوادگی‌شان است که در مقابل دسته‌ی اول است. آنها چیزهایی مانند اینکه احمدی‌نژاد در مقابل ابرقدرت‌ها ایستاده و برای ایران عزت‌آفرینی کرده به خود می‌باورانند. البته بیشتر آنچه هواداری از او ا سبب می‌شود، همان صبغه‌ی مخالفت با غرب‌گرایی است. [این دسته در مقابل ارزش‌های آن دسته.])

اما اگر این عده‌ی هیجان زده و جو گرفته را کنار بگذاریم، جامعه، میلیون‌ها رای‌دهنده دارد که اکثرا صاحب خانواده هستند، نا پخته نیستند، از مسائل سر در می‌آورند و سرد و گرم روزگار را تا اندازه‌ای چشیده‌اند، اینها همان‌هایی هستند که در روزمره، بارها و بارها از حکومت انتقاد اساسی می‌کنند، خودشان هم یا قسمتی از حکومت هستند و یا قسمتی از آنچه این وضعیت را ایجاد کرده است. آنها برای‌شان نامزدها، برنامه‌های آنها، حتی شرکت کردن و نکردن در انتخابات، فی‌نفسه علی‌السویه است. اما آنها برای چه شرکت می‌کنند:

– برای اینکه آمریکا و اسرائیل با دیدن حضور پررنگ و میلیونی آنها به خود بلرزند و حساب کار دستش بیاید و خیالِ چیزی بسر نزند.

– برای اینکه آرمان انقلاب اسلامی و دستاورهای خون شهیدان حفظ شود.

– بری حفظ وحدت و انسجام ملی

– برای پشتیبانی از نظام

و …

فی‌الواقع آنها خوب می‌دانند که هیچیک از اینها نیست. کسی قلبا می‌تواند به آرمان انقلاب اسلامی – که آنطور که بیان شده، چیزهایی مثل استقلال، آزادی، رعایت حقوق مردم، رشد فضیلت‌های اخلاقی و … است – پایبند باشد و خود قسمتی از دلایل ایجاد فقر، تبعیض و … باشد؟ آن شخصی که به واسطه‌ی آشنایی (پارتی) با فردی در جایی استخدام شده، چه پایبندی به ارزش‌هایی می‌تواند داشته باشد که خود با زیر پا گذاشتن آنها کاری دست و پا کرده و نانش از این طریق تامین می‌شود؟ تنها چیزی که برایش ارزش دارد، تبعیضی است که برایش روا داشته شده است. این یعنی به ضدِ آرمانِ انقلابی – که آن را دلیل شرکتش در این نمایش مطرح می‌کند – بند شده است.

بسیاری که می‌گویند در همه‌ی صحنه‌ها حاضر هستند و برای حفظ نظام اسلامی آمادگی جان‌نثاری دارند و با این استدلال در انتخابات شرکت می‌کنند، حاضر نیستند برای اینکه فردی به حقِ خود در مساله‌ای پیش پا افتاده برسد، دست از لجبازی، غیرمنطقی بودن و ناحق رفتار کردن بردارند. عده‌ای از همین‌ها سنگ جبهه رفتن‌شان را به سینه می‌زنند. اینها همان‌هایی هستند که آن روزی هم که مثلا برای حفظ اسلام و نظام اسلامی – به زعم خودشان – یا اطاعت از خمینی به خط مقدم رهسپار شدند، چیزی از حقیقت را پشتوانه نداشتند. اگر چنین بود امروز در کسب رفاه، درو کردن بیت‌المال و برخورداری از امکانات ویژه، سبقت گرفتن، جان و جگرشان را نخورده بود. برخی از عوض شدن افراد در این مورد صحبت به میان می‌آورند، اینکه این افراد زمانی در راه خدا در جبهه‌ها جهاد می‌کردند، اینکه آنها خالصا لله بودند و حالا روزگار، آنها را چنین تغییر داده. در صورتی‌که باید گفت، آنها در آن زمان دچار چه مساله و موردی شده‌ بودند که از ذات خود که امروز با وجود اختیار، آزادی و البته آگاهی و پختگی به چنین دنیاطلبی‌ها و ناحق‌کاری‌ها روی آورده‌اند، دور افتاده بودند.

این هم کودکانه و سطحی است که از انداختن یک برگه کاغذ – حتی اگر توسط تمامی ایرانیان صورت بگیرد – آمریکا حساب کار خود را بکند. دیگر هر ننه‌قمری از میزان مشارکت نود و چند درصد مردم عراق در انتخابات آخر ریاست‌جمهوری رژیم بعث که صدام رای بالا و بیش از نود درصدی را بدست آورد آگاه است. این درست در زمانی بود که آمریکا و متحدانش تلاش‌هایی را که عاقبت‌الامر به حمله‌ی گسترده به عراق و ساقط کردن صدام حسین منجر شد، تشدید کرده بودند.

آنها برای این می‌روند که مانند حکومت چیزی اشتباه را با چیز اشتباه دیگری در مسیری اشتباه پاسخ دهند. با آنها استدلال از اینکه “نباید رای داد” . “نبایست در مسیر تایید ظلم گام برداشت”، نادرست است، چرا که این یعنی اینکه آنها خود را محکوم ببینند.

اما چرا آنها به مانند آن فرد خطاکار که دنبال فرد ظاهر الصلاح است رفتار نمی‌کنند و به آغوش نظام می‌روند، نظامی معلوم‌الحال؟ دلیل آن اینست که این مردم و حکومت هر یک، دیگری را صالح‌تر می‌پندارد. یکی (شرکت کننده) دیگری (نظام) را برای اینکه از اسلام و اصلاح اخلاق و رفتار دم می‌زند و مقدس‌مآب جلوه‌گر شده و دیگری (ملت، شرکت کننده) برای اینکه مظلوم است، ساکت است، فقیر و محروم است. این (شرکت کننده) فکر می‌کند از آن (حکومت) بدتر است و دیگری (حکومت) هم همین فکر را در مورد طرف مقابل (ملت) دارد. یکی (حکومت) ثروت و قدرت تعیین سرنوشت آن (ملت) را برده و در عوض به نظر آن افراد (شرکت کننده) آخرت را برای آنها ارمغان آورده است و دیگری (شرکت کننده) به ناحق چیزی را کسب کرده و به ناحق زندگی بی‌تکلیف و توام با بی‌خیالی خود را سپری می‌کند، چیزی که حکومت به آنها بخشیده و القا کرده است.

آنها در واقع برای تایید خودشان به پای صندوق رای می‌روند. چیزی که در پی آن هستند، اساسا، فردی خاص، برنامه‌ای مشخص نیست. اصل اینست که آنها می‌خواهند بگویند از همینی که خودمان هستیم – نه آنچنان که عده‌ای یک طرفه بیان می‌کنند: از اینی که حکومت هست – راضی هستیم. آنها می‌پندارند که اگر دنیای‌شان خیلی عالی نیست، مانند مردم در کشورهای غربی و حتی بسیاری از مردم عرب، لااقل با اتکال به این نظام به اصطلاح اسلامی، آخرتی نیک دست و پا کرده‌اند، چون خود را در فضای جامعه‌ی اسلامی متصور کرده‌اند.

آنها به حکومت، و حکومت به آنها دروغ می‌گویند. این حکمت الهی است که نمی‌توان از روش غیر حق به حق رسی. آنها معذبند و این چیزی است که به جان حکومت و آنها که می‌خواهند رضایت از خودشان و حکومت بر سرشان را ابراز کنند افتاده است.

بیشترین خوشحالی برای آنها اینست که همه‌ی مردم در انتخابات شرکت کنند، علی‌الخصوص آن دسته از مردم که استدلال‌شان مانند ایشان [“همه‌مون مثل هم هستیم … از کار می‌زنیم …” (1و 2)] نیست. از همین‌رو تمامی طرفداران کاندیداها و حکومت با آنها که نمی‌خواهند در چنین نمایشی شرکت کنند سخت مخالف هستند و بدشان نمی‌آید که آنها را مورد توهین، تمسخر و تحقیر قرار دهند، حتی اگر این از سوی جوانی که برای اولین‌بار است که به چنین نمایشی راه داده شده، نسبت به یک فرد چهل و چند ساله به صورت توهین‌آمیز نسبت دادن آمریکایی بودن برای اینکه قصد شرکت در این انتخابات را ندارد باشد.

آنها برای هوس و تمنای دل خود می‌خواهند در انتخابات شرکت کنند. از این‌رو هرچه داد و فریاد بیشتری می‌زنند، هرچه که وحشی‌تر و مانند مستان لایعقل به خیابان‌ها ریخته و به ادا و اطفارها و سر و صدا می‌پردازند، وضعیت بدتری دارند. آنها از اینکه حکومتی که اسلام را بر کمرش زده آنها را پذیرفته چرا خشنود نباشند؟ اسلامی که در آن هر کثافت‌کاری‌ای مجاز است، اما حق‌گویی و حق‌خواهی مذموم.

حکومت چرا این جوان‌ها را در آغوش نگیرد، وقتی‌که خود را می‌بیند که چه ام‌الفسادهایی هستند. بی‌جهت نیست که کسی که بنیانگذار این نظام به دروغ اسلامی در موردش گفته بود، “تا او (رفسنجانی) زنده است به انقلاب آسیبی نمی‌رسد”، امروز به آلتی در دست پیرو رهبری جمهوری اسلامی (احمدی‌نژاد) بدل شده تا با کوبیدن او رای بیشتری برای تصدی امور این مردم و این جوانان ناحق‌خواه بدست آورد. آنها همه یکپارچه ناحق هستند.

________________

پویا ارجمند، فارغ‌التحصیل رشته‌ی مهندسی و ساکن تهران است. وی صدها مقاله در زمینه‌ی مسائل سیاسی و اجتماعی به رشته‌ی تحریر درآورده است و آنها را در وبلاگ‌های خویش از جمله fahm.blogspot.com ، estedlal.googlepages.com و همچنین سایت‌های سیاسی منتشر ساخته است. برای ارسال نظرات خود برای نویسنده به آدرس pouya.arjmand@gmail.com نامه بفرستید.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!