جام می گیر ار نرفت کار جهان بر کام ما
اهرمن گر خنده زد بر شام بی انجام ما
ما به فکر سود و مروارید و دریا بوده ایم
دهشت دریا کی آمد در خیال خام ما؟
خشم گرداب و توان موج پی در پی کنون
می رباید بی دریغ هم زورق و هم دام ما
با چنین ویرانگریها که رود بر چنگ دهر
دانم آن روزی رسد دیگر نماند نام ما
با همه بی اعتباریِ جهان عشقی کهن
یا بود ما را به دل؛ یا میرود بر بام ما
پرتو افشانی نما یک لحظه ای خورشید عشق
پرده را یک سو بزن از صورت اوهام ما
از خیال چهریِ ما نیست غایب روی یار
خوش عجب نقشی فتاد از ساقی اندر جام ما
سی ام خرداد 1388
اتاوا