سوگند خورده ای این خاک پاک را پاس بداری. با خون هم میهنان غیورت گلگونش مگردان. سوگند خورده ای از جان این مردمان, این آزادگان واین فرزندان ایرانزمین, تا جان بتن داری محافظت کنی و چه زیباست سوگندت. سوگند خورده ای پشت دشمن به خاک ذلت بمالی تا هرگز خیال شوم تجاوز به سرزمین نیاکانمان را در سر نپروراند. سوگندت را به یاد آر و خویش را بیگانه مپندار. آیین پهلوانی و جوانمردی تنها افسانه داستانهای شاهنامه نیست. این کیش در دل تو هست, در دلهای ما نیز. اگر چنین نبود نه تو بودی و نه ما ….
آیا نمیبینی پهلوانان میهن را که با دستانی تهی وگامهایی استوار در برابر زشتیها و کژیها ایستاده اند و چه دلیرانه وبی پروا در چشمان پلید مرگ خیره گشته اند؟ کدامین پاکدلی از دیدن این همه فداکاری و حماسه آفرینی هم میهنانش برقله های سربه افلاک کشیده غرور نمی ایستد که تو فرزند سوگند خورده این مرز و بوم چنین نکنی؟ به بلندیهای البرز سوگند که ما را در نبرد نا برابر گلبرگ و طوفان, تو تنها یاوری….
هرگز مپندار که گردان این سرای کهن, گرز افراسیاب در دست, از برای در هم شکستن لشگر نور پای در میدان نهاده اند.مگر آنهمه دلاورمردیهای خویشتن را از یاد برده ای؟ آنگاه که دیوخویان بر درگاه کاشانه ها مان زوزه کشان پای میکوبیدند و تو درفش کاویانی در کف, قامت برافراشتی و حماسه ماند وعشق ماند و امید….
اگر امروز ما هستیم که فریاد برآریم زنده باد میهن و مرده باد مردگی, اگر هنوز قطره اشکی به جاست تا بر مزار این شیردلان, که ندای آزادی اند و درخون تپیده, بیفشانیم و از پس این همه آتش و دود و فریاد, درخشش خورشید را بر فراز ستیغ دماوند چشم براه بمانیم, همگی در گرو ایستادن دیروز توست وآن جاودانه همسنگران که سپید روی و جامه گلگون رفتند. خون پاک سیاوشان را به فرمان کاخ نشینان ریختن, گردآفریدان را در دخمه های دهشتناک این دژخیمان در بند کردن, در کیش توای رستم دوران ندارد جایی. مبادا تهیگاه سهرابان دریدن ودر جستجوی نوشدارو دویدن
اگرامروز پای در رکاب رخش آزادمنشی ننهی و پنجه در پنجه دیوان سیه دل نیفکنی, این مرزپرگهر, که ازبیشمار تازیانه های ددمنشان نقشها بر گرده دارد و هنوز استوار و سربلند در برابر پلیدیها سینه سپر کرده, کنام پلنگان و شیران خواهد گشت…
ش. پویا