ماه روح انگیز من چون نقره بارد بر زمین،
با فسونش می کند نخجیر یکصد کیش و دین.
چون که پنهان می کند در پرده روی روشنش،
صورت گیتی شود از هجرتش تار و حزین.
رنگ و رخ افسرده بودیم روزگارانی دراز
پرتو یاری عطا فرموده شوقی آتشین.
شب-شهابی که چنین استاره-جویان خیره کرد،
عقل و دل را می رباید، جان من؛ خوشترازین.
تیزتاز من که حال شهریاران زار از اوست،
بین چه افتاده خرامد چون رفیقی راستین.
سینه چاکان بلای عشق جانانیم، هان،
جز وصالش آرزو هرگز نداریم؛ نازنین.
بر سر ذوق آمده است ،چهری؛ صبا از نظم تو
روشنای بامداد دادت هزاران آفرین.
هشتم تیرماه 1388
اتاوا