خسته بر سنگ سرخ

A translation of “Raw at Red Rock” by Solo’s Friend

بیرون زدم.  به اندوه این خرداد پشت کردم و جاده را در جستجوی ناکجایی در کویر، سلام گفتم.  ناله ساز بلند بود؛ در تلاشی ناتوان که فریاد‌ها و تصاویر جهان جنون را بشویم.

حالا، خسته و کمر شکسته، بر این سنگ سرخ زل زده ام؛ بر این محراب پرستشی نو که به مهر خورشید کویر، آتش گرفته است.  گوشم از ناله‌های زیر و بم پر میشود، از صدای پر التهاب آوازی که بند بندم را به خویش میخواند و مو بر تنم راست می‌کند.  حرارت خشم و حس گناه با ضعف تنهایی‌ همدست شده، بر قلبم میکوبند.  چشمم میشکند؛ قطره قطره بارش غمناکش از چهره به دست، از دست به قلم. آغاز تابستان گرم، فصل شور، به کابوس مینشیند.

من برین گوشه ساکن به پناه آمده ام.

من فراری هستم؛

خسته از آن صفحه برقی سرد!

چشم‌هایم از مقابل تصاویر تکنی‌ کالر و واید اسکرین گریخته اند؛ جاییکه مردان و زنان جوان را میزنند، میکشند؛ و ما بی‌ اراده و بی‌ قدرت مبهوت میشویم. حیاتشان، پر از امید و آرزو، ریشه کن و زخمی و لگد مال – مسیر رویش امیدشان به خوشی‌‌های جسم و جان، مسدود!  جهان می‌‌ایستد، جهان می‌‌نگرد به این کشتار، ولی‌ همدردی؟  چه کسی‌ قصه این رنج بگوید؟  چو زنی‌ دیوانه که به خاموشی اوهام و خیالش فریاد میزند؛ می‌‌شکنم، می‌‌گریم.

دیروز، پوسته سرد و بی‌ احساسم شکست.  آدم آهنی فرو ریخت.  تنها زنی‌ میانسال بر جا مانده؛ مصلوب بر دیوار، به چهار میخ گناه و احساس، به گدایی رحم، به درخواست شفقت.  گویی این جوانان تهران، اصفهان، شیراز یا اهواز همه طفلان منند.

هر یکی‌ شیره جان از بدنم می‌گیرد.

هر یکی‌ عشق و آغوش مرا میجوید.

من بدنبال یکایک به خیابان جنون زل زده ام.

انگار منم که به پشت بام رفته و الله اکبر میگوید، تا خدائ را بخواند؛ خدایی که خدایی‌اش بر من و ما مدتهاست که مرده.  خدایی که به ما پشت کرد و رفت – خدایی که زنان و فرزندان را به شکنجه و مرگ سپرد، به اسارت خوکان و خونخواران، به شیطان.  به کجا رفته خدا؟

شهامتشان شرمم میدهد!  و اینجا منم، پشت کرده و ترسیده، چرخان در مسیری دلپذیر به میان گلها و خار‌ها ، پرندگان و خزندگان.  همه شان آزاد و لبریز از زندگی‌ و امید، آزادی و امیدی که از کودکان ما سلب شد.

خیام میخواند، “من بی‌ می ناب زیستن نتوانم ، بی‌ باده کشید بار تن نتوانم”، و من اجابت می‌کنم.  گرداب مستی‌ام بخود می‌‌کشد و آوای هزار ساله در ضمیرم طنین انداز است.  زهر خندی تلخ، به تلخی‌ شراب و رنج خیامی.  خیالات و افکارم در دو سوی آئینه وهم و واقع به هم می‌‌آویزند و به اوهام می پیوندند؛ در جستجوی روزنی به سرمنزل جنون.  سنگ سرخ شده در افق جان می‌گیرد و بدن برهنه مادریست در محراب خدای خورشید.  هر جلوه‌اش رمزی از محبت و هر غمزه‌اش برقی از امید.  نمی‌‌دانم که خیابان‌های تهران هم به همین سرخی اند؟  خون اطفال هم به همین رنگ جادویی ست؟

مثال مادران داغ دیده، به خود زنی‌ می‌‌افتم.  گریه بی‌ طاقتم امان میبرد؛ کاش مرا میزدند، کاش مرا می‌‌کشتند!  من که زیسته‌ام و چشیده ام ، که رفته‌ام و دیده ام.  پشت کرده به آنان و آمالشان، هم سفر قافله‌ای غریب گشته ام.  همراه دیگران، همکار و همیار دیگران، مرهم و غمخوار دیگران.  پشتم به آنان است؛ پشت مرا بزن!

و جانی کیست؟  انسانی‌ گرگ انسان؟  قاتل زخمی تر از مقتول؟  مزدور در بند تر از اسیر؟  برای پول، برای سلطه؟  برای گردش صحرا و ساعتی خوش با می و نسیم؛ مثل من؟  مثل من، آزاد ولی‌ فریاد زنان در زنجیر؟

مشیری مینالد، “گرداب می‌‌رباید و آبم نمیبرد.”  قطره قطره بر سطح داغ آن تماشاگه خیال انگیز، اشک‌های مستی‌ام بخار میشوند.  شبح سنگ خورشید زده به نگاه جستجو گر من جواب میدهد.  مرا به خویشتنم میراند، به آیینه‌ام در دل سنگ.  سایه آواز میدهد، “گر چشم دل بر آن مه آئینه رو کنی‌.”  آرام میشوم.  تا چه بیابم؟  در این محراب سرخ، حاصل برخورد آسمان و زمین، گوشه آرامش و عبادت هزاران مثل من، آزرده و غمین.

تلاشمان بیهوده نیست!  رنجشان در خیابان‌های شهر بی‌ حاصل نمی‌‌ماند!  صدای پاک کودکان ما در خیابان آواز میدهد و بدن مطهرشان بر محراب سنگدلان به قربانی می‌‌ایستد.  چنین جان نثاری را ترسیده‌هایی‌ چون من نمی شناسند.  سهم من کلامیست درد آلود، فرو خورده در تنهایی و رنج.  بر چشمانم حک شده، تصویر خاک و خونی که پشت سر گذاشتم.

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!