ميخواستم از «محمد قوچاني» بگويم و آنچه از او به خاطر دارم را بنگارم كه شايد مرهمي باشد بر سوز دلي؛ آن هنگام كه دواندوان پلهها را دو تا يكي بالا ميروي تا به اتاقش برسي و از اين خبر ياد كني يا آن سوژه را به بحث بگذاري اما اتاق خالي است. چند روزي است كه «سردبير» غايب است.- او كه به مرخصي نميرفت. چه شده كه تحريريه را ترك كرده است؟- گويي او را… پس در نبود قوچاني، نوشتن درباره او فقط آرامبخشي براي نويسنده است، چراكه نوشتهات در برابر چشمان مخاطب آن قرار نميگيرد و پيكها حاضر نميشوند روزنامه او را برايش به سلول ببرند. از اينرو، با آناني سخن ميگويم كه او را به «مرخصي اجباري» بردهاند. به آنها ميگويم: ميدانيد ويژگي بارز «محمد» چه بود؟ او قلمرويي داشت به نام «روزنامه»، «مجله» و… از همين جنس. افكاري داشت و اعتقاداتي. در اين ميان، آرمان گروهي را به دغدغههايش نزديك ميپنداشت و آمال گروه ديگري را دور. اما در قل… >>>