تا اینجا که من نشسته ام، هیچ اتفاق غیر قابل پیش بینی رخ نداده است. سوسمارها به اعتبار “رهبری”، همان کردند و همان را گفتند که انتظارش می رفت. با موضع گیری های آقای خامنه ای در همان ساعات اول، اگر آن تبریک و آن گفتار پس گرفته می شد، و یا شورای نگهبان با این همه تاخیر که برای مقدمه چینی و به قول حضرات، “مهندسی تقلب” بزرگ، به عنوان امتیاز به معترضین ارائه کرد، چیزی جز این می گفت، که گفت؛ باعث شگفتی بود، به ویژه با آن جملات مضحک حضرت رهبری که “جمهوری اسلامی در آراء مردم تقلب نمی کند”!(آخر سی سال است رژیم، صادقانه و “بی تقلب” آراء مردم را به نفع خود مصادره می کند!) یا “جمهوری اسلامی زیر بار زور نمی رود”! این دیگر عین حقیقت است! رژیمی که همه ی رفتار و گفتارش، در داخل و خارج بر مبنای گردن کلفتی و زور است، باید هم خواست طبیعی و مسالمت آمیز مردم را با چوب و چماق پاسخ بدهد و آن را “زور” بنامد و ادعا کند؛ زیر بار “زور” نمی رود!
از آنجا که دیگر به روشنی معلوم است که در پهنای قدرت رژیم مسلمان نماها، هیچ مرز مشخصی میان “اصولگرا” و “اصلاح طلب” وجود ندارد، و این مرزها بنابر میل و مصلحت هر طرف، هرجا و هر زمان جابجا می شود، طوری که حتی هاشمی رفسنجانی هم گاه جزو “اصلاح طلب”ان رقم می خورد، بنابراین آنچه می گذرد تنها ناشی از اختلاف دو گروه بر سر حاکمیت است. دو گروهی که در نهایت خودی هستند. اما چون این دو گروه، بر صحنه ی نمایش برای “مردم”، باید دو گفتار و دو عقیده ی مختلف داشته باشند تا این “رو در رویی” بصورت ظاهر معنا و مفهومی پیدا کند و برای “مشتریان” جلوه و جاذبه ای داشته باشد. به عبارت دیگر، گروهی که خود را “اصلاح طلب” می نمایاند، مخالفتش با آن گروه که خود را “اصولگرا” می نامد، در یک سری مسایل روبنایی خلاصه می شود. به همین دلیل هم آنجا که مسایل زیربنایی حاکمیت رژیم زیر سوال می رود، نظیر خواسته های مردم در جنبش اخیر، گروه به اصطلاح “اصلاح طلب” هم حرفی برای گفتن ندارد. مرز اختلاف همین جاست. چرا که اگر گروه موسوم به “اصلاح طلب” منکر اصول اساسی و زیر بنایی حاکمیت بشود، در واقع منکر وجود خود شده است و حضور خود را در صحنه زیر سوال برده است. همین سبب می شود تا بازی گروه موسوم به “اصولگرا” همه جا حول و حوش همین مسایل اساسی متمرکز شده، جایی که به خوبی می تواند گروه مقابل را برای هرگونه نمایشی ورای نقشی که به او داده شده، فلج کند.
ضعف گروه موسوم به “اصلاح طلب”، در واقع “چشم اسفندیار” طرفداران اصلاحات همین جاست که به محض آن که از سوی گروه مقابل به جرم خیانت، جاسوسی، براندازی، زیر سوال بردن “نظام” و غیره و غیره متهم می شود، می پذیرد تا کتک بخورد، متهم شود، دستگیر شود، به زندان برود و.. بر صحنه نمایش برای گناهان نکرده از خود دفاع کند؛ “شهیدنمایی”، این تنها ابزار “اصلاح طلب”ان است تا هم چنان بتواند در این بازی “نقشی” داشته باشد و اکثریت مردمی را که خواسته هایی بسی فراتر از مرزها و توانایی های این رژیم دارند را، به خود جلب کند. تماشاگرانی به نام مردم که ناظر نمایشی هستند که تنها دو نقش دارد، لاجرم برای نقش مقابل قدرت تنها به عنوان یک “تخته پرش” هورا می کشند و در پایان هر “قطعه” از این نمایش، وقتی مایوس و خسته از مبارزه به خانه های خود می روند، نعش شهیدی به نام “اصلاحات” را بر شانه های افتاده شان حمل می کنند.
برای مردم به تنگ آمده، کافی ست صادق خلخالی آدمی هم چند کلمه علیه رژیم بگوید تا همه ی گناهان کبیره اش را ببخشند تا مگر از این “آل”ی که به نام “جمهوری اسلامی” بر سینه شان افتاده، رها شوند! هیچ معترضی اما بر این صحنه نباید وارد مقولات بنیادی رژیم بشود. این “چشم اسفندیار” اصلاح طلبان است! اسفندیار “نوآور” است و نماینده ی “دین بهی”. تا اینجا رو در رویی اش در مقابل رستم “سنت” توجیه پذیر است. اما اسفندیار نیز از سوی گشتاسب می آید که دروغگوست و به عنوان نماد “پادشاهی” و پدر(سنت)، پشت اسفندیار است. در سرتاسر این مقابله، اسفندیار پیوسته به “فرمان شاه” و “فرمان پدر” تکیه و تاکید دارد. او در مقابل مادر (دعوت به مدارا)، در مقابل تقدیر (کشتن شتر پیش آهنگ که بر سر راه، بر خاک می نشیند تا مانع رفتن او به زابل شود)، و در مقابل پشوتن (دعوت به مقابله با گشتاسب) می ایستد، از همه ی این حجت ها عبور می کند، و باورمند به اصول بنیادی سنت “پدرشاهی”، که سرپیجی از آن، “کفر” قلمداد می شود؛ “دو گیتی به رستم نخواهم فروخت”! خود را به زابل می کشاند. اسفندیار دانسته همه ی موانع را از سر راه بر می دارد تا تن به تیر و چنگال نابسته ی رستم بدهد و خود را “شهید” کند! مقابله ی اسفندیار با رستم، رو در رویی “نو” در برابر “کهنه” نیست، که در اساس، مقابله ی بخشی از سنت کهنه، در مقابل بخش دیگر است. اگر رستم هم به دست اسفندیار به هلاکت برسد، تغییری در “نظام” رخ نمی دهد. گشتاسب همچنان پادشاه است، و پادشاه می ماند! این سرنوشت همه ی “اصلاح طلبان” تاریخ معاصر ما، از امیرکبیر تا امروز بوده است. کسانی که خواسته اند با حفظ این “نظام”، تنها چیزهایی را “اصلاح” کنند؛ غازه بر صورت عجوزه! بازنده ی نهایی این تاریخ اما، همه جا آنهایی بوده اند که فریب این ظاهر متفاوت را خورده اند و در طول این نبرد، در کنار رستم یا اسفندیار، و علیه آن دیگری موضع گرفته اند!
روی دیگر این سکه البته آن است که بگوییم، میان خواسته های مردم از دوره ی امیرکبیر تا امروز، تفاوتی آشکار وجود دارد. این عین حقیقت است. سقف خواسته های مردم پیوسته بالا و بالاتر رفته است. میان “اصلاح طلبی” امیر کبیر تا اصلاح طلبان امروزی هم تفاوت از زمین تا آسمان است. از این زاویه می توان هم چنان امیدوار ماند که تورم خواسته های مردم بالاخره روزی سقف توانایی محدود “اصلاح طلبان” را بشکافد و راه به جایی ببرد. زندگی بی امید، جهنمی بیش نیست.
باری، پس از اعلام نظر نهایی شورای نگهبان و تایید انتخابات، نه در بیانیه ی حزب مشارکت، نه در اعلامیه ی مجاهدین انقلاب اسلامی، نه در نامه ی آقای منتظری یا اظهارات آقای طاهری اصفهانی، و نه در بیانیه ی آقای کروبی و حزب اعتماد ملی، و نه در بیانیه ی نهم آقای موسوی، و نه حتی در اظهارات بظاهر تند آقای خاتمی در دیدار دیروز(چهارشنبه) با خانواده های دستگیرشدگان تظاهرات اخیر، با همه ی تندی و تیزی هایی که در نظر اول بچشم می خورد، هیچ چیز غیر قابل پیش بینی وجود نداشت، و ندارد. گفتن این که دولت برآمده از این انتخابات جعلی، دولتی نامشروع است، بیان واضحات است. پذیرش این نتیجه و دلخوش ماندن به “نافرمانی مدنی” در مقابل “دولت غیر مشروع” چه معنای دارد؟ یعنی از این پس این گروه ها در روزنامه ها و رسانه های نداشته شان، و در فضایی تنگ تر از آنچه بود و هست، به افشاگری در مورد دولت نامشروع خواهند پرداخت؟ یا به وسیله ی نمایندگان نداشته شان در تمام ارگان های رژیم، دست به افشاگری می زنند؟ یا آبروی بکل بر باد رفته ی رژیم را توسط نامه های فردی بی خاصیت به شخصیت های جهانی و مجامع بین المللی، خواهند برد؟ یا چه؟
با توجه به دستگیری های اخیر، کاملن قابل پیش بینی ست که در طول یکی دو ماه آینده باقی مانده ی کسانی که چند کلمه ای ضد گروه فعلن بر سر کار، گفته اند، دستگیر و پس از مدتی با سپردن تعهد آزاد می شوند و از آن پس از این هم که بودند، بی خاصیت تر به زندگی ادامه می دهند. مگر آن که بپذیریم که “نافرمانی مدنی” گروهی که دیگر هیچ ابزاری در دست ندارد، در حد این باشد که بجای راندن در سواره رو، در پیاده رو برانند، یا به چراغ قرمز اعتنا نکنند، یا مثلن در خیابان سوت بزنند و… کارهایی که سی سال است هر فرد معترض پابرهنه ی بی ادعایی در آن رژیم انجام داده، بی آن که خود را “اصلاح طلب” یا قهرمان یا “شهید” بداند و معتقد باشد که “نافرمانی مدنی” انجام داده است.