سحرجویان غزل خوانید که صبح روشن اینجاست.
هوایی تازه تر از روی صدها گلشن اینجاست.
شبان تا بامدادان اگر کردم تکاپو،
در آخِر کوچه ها دیدند که دلبر با من اینجاست.
نگر؛ بازار می خواران چه سان از رونق افتاد
که در پیری چو مهر ماه من شورافکن اینجاست.
به ما گفتند که یارت را چنین گرگی دریده است.
دل ما خوش که گل-بویی ز یک پیراهن اینجاست.
اگر اسفندیاری؛ بایدت اعجاز زرتشت؛
به جنگ تیرهگی رو، جان من؛ رویین تن اینجاست.
کویرا؛ تشنه کامی جهان در باور توست
هوای کیش دیگر کن که ابر بهمن اینجاست.
که می گوید گلستان مُرد و بانگ بلبلان رفت؟
زبان بلبلان بگشا که گل با خرمن اینجاست.
نه تنها عقل چهری را ربوده است ناز دلبر؛
بهوش هان ای هواداران؛ که یاری رهزن اینجاست.
سیزدهم تیرماه 1388
اتاوا