جولای 12, 2009 صبحی ایمیلها رو که باز کردم، خبر کشته شدن یه بچه ی نوزده ساله زیر شکنجه توی اوین رو دیدم. یه چیزی مثل پتک انگار خورد تو سرم و سرم درد گرفت تا همین الان که هشت شب به ضرب بروفن و آسپرین هنوز هم خوب نشده و برعکس انگار پتکه روغنکاری شده باشه دیگه روون و مرتب هی می خوره تو شقیقه هام؛ دامب دامب دامب… وخ برداشته زنگ می زنه که چطوری؟می گم خوبم. می گه چاخان یا راست؟ می خندم، از آن خنده های احمقانه ی این وختهام که مثلن من هیچچیم نیست ارواح بابام!… می گم نه سرم درد می کنه. می پرسه عللت داره؟، همچین هول هولی می گم نه! که برداره پشت بندش تندی بگه یا داره و نمی خوای بگی؟؟باز یه خنده ی احمقانه می کنم و هیچچی نمی گم… بعدنش برمیداره زنگ می زنه که وبلاگت چیزتر شده با پارس آن لاین نمی شه دیدش … اولین باره که خوشحال شدم کسی نمی تونه اینجا رو بخونه و من دارم می نویسم. می توانم بنویسم بدون اینکه بترسم که نگران کرده باشم کسی رو، و امیدوار باشم که این خبرها را نبیند تا بچه اش بیرون نیامده(خیال خامی است اما امیدواری احمقانه ای دارم همیشه، از همین دست امیدواریها که می بینید)، سالم و سرحال مثل همون قدیما که پیشمون می اومد و چشمهاش برق شیطنت و بازیگوشی داشت…آخ آخ خ … یاد پسربچه ی توی اوین می افتم و بغضم می گیره …نمی دونم واسه کدومشون دارم گریه می کنم اونی که هنوز تو زندانه یا اون یکی که… {…} … .*
* حتتا دلم نمیاد این واژه رو تایپ کنم.
پی نوشت: جایی دیگر خبر می دهند که بچه جز کشته شدگان همان شنبه 30 ژوئن است و بر اثر شکنجه فوت نکرده بلکه گلوله خورده و جسدش حالا تحویل خانواده اش شده… … ای واای ای واای!! تو رو خدا یکی بیاد کلل خبررو تکذیب کنه…اصلن یک نفر پیدابشه بگه همه ی اینها دروغ بوده … ندا رو بیاره و بقیه رو بیاره بگه همه شون دروغ محض بوده و این اتفاقها نیفتاده… اینها همه گریم بوده و بازی… تو رو خداا…تو رو خدا یکی بیاد بگه همه ی اینها یه فیلم ترسناک احمقانه است که تموم میشه الان… … . .. هنوز سرم درد می کنه!هنوز…
By Remedios