بزرگترین قربانی حوادث اخیر ایران «اصلاح طلبی» بود كه بالاخره به دست حكومت شهید شد و دلبستگان را داغدار و پریشان حال نمود. حیات چند سالهٌ این موجود صرف این شد كه مردم را از هر مبارزهٌ جدی باز بدارد و در این راه به قاعدهٌ تناسخ از كالبدی به كالبد دیگر رفت. اولی با عمامهٌ كوچك مدل سیمون دوبووآر به میدان آمد كه هم آشنایی با فرهنگ غرب و هم روشنفكریش را یكجا نشان داده باشد. بعدی با عینك سردماغی جلوی احمدی نژاد عرض اندام كرد تا همه ملتفت شوند كه باسواد است. آخر هم نوبت رسید به تیپ ارائه دادن نخست وزیر سبزرنگ در مقابل رقیب خرافاتی و جلنبر، لابد به این امید كه طرف فكر كند با امام زمان طرف است و جا بزند كه نكرد و نزد. آن آخوند لری هم كه عمامهٌ پلیسه سر میگذاشت از اول تا به آخر نخودی ماند. در اینجا دیگر داستان ما به سر رسید و اصلاحات به جایی نرسید ولی مشكل اینجاست كه جسدش هنوز روی دست ما مانده.
صاحبان عزا
بعد از این واقعهٌ مولمه بازماندگان همگی در پی زنده كردن مرده هستند و اغتشاش فعلی موقعیت و سردرگمی مردم به مقدار زیاد برخاسته از تشبثات بی سرانجام آنهاست.
اصلاح طلبی دو وجه داشت: هم روش بود و هم هدف. البته هیچكدام این دو به چیزی نمیارزید ولی اقلاً با یكدیگر هماهنگی داشت. روش عبارت بود از استفاده از مجراهای انتخاباتی تا با فتح مناصب انتخابی كه اسماً تابع رأی مردم است، هدف كار كه متحول ساختن نظام و تأمین آزادی ایرانیان در چارچوب آن بود، تحقق یابد. از آنجا كه نه هدفش ممكن بود و نه روشش كارآمد، به جایی نرسید ولی به ضرب تبلیغات و خوشخیالی آنهایی كه تصور میكردند میتوان هم در كنف حكومت اسلام زیست و هم از مواهب آزادی برخوردار بود، مدتی رواج یافت و اسباب دردسر ش تا بالاخره افتضاح انتخاباتی اخیر همگان را به سوی واقع بینی رهنمون گشت و داستان را ختم نمود.
در برابر این فاجعه برخی از كسانی كه از «اصلاحات» دفاع میكردند به فكر دادن رهنمودهایی افتاده اند كه با روش قبلی كه تا همین دو سه هفته پیش تنها راه درست و كارساز ایجاد تغییرش میشمردند، مطلقاً تناسبی ندارد. از موسوی كه معتقد است اگر دستگیر شد باید همگان برایش اعتصاب سراسری بكنند، میگذرم كه از ابتدای مطلب تنگ حوصله نشوید. دیگران هم حداقل به راه توصیهٌ اعتصاب افتاده اند وگرنه به عرضهٌ راهكارهایی كه گاه به جنگ چریكی پهلو میزند! طبعاً بدون توجه به این امر كه باید بین روش كار و هدف تناسبی باشد. نمیتوان استفاده از این نوع وسائل رادیكال و گاه خشن را برای ترمیم و احیای نظام اسلامی توصیه نمود و هدف را تا حد روی كار آوردن كسی محدود كرد كه خودش نمیخواهد پا از چارچوب این نظام بیرون بگذارد.
این تشبثات در حكم اعتراف به شكست اصلاح طلبی به عنوان روش است در عین كوشش برای حفظ آن به عنوان هدف. ایراد كار این است كه بر بی عاقبتی روایت اول اصلاحگری كه اقلاً دو جزئش با هم میخواند عیب تباین بین روش و هدف را هم اضافه كرده كه نور علی نور شده.
مخالفان
در جبههٌ مقابل، بعد از واقعه ای كه پایه های نظام اسلامی به لرزه درآورده همه در نوعی شادی پر از انتظار و هیجان شریك هستند. آتشی كه با رسوایی انتخاباتی درگرفت با سركوب بیرحمانهٌ حكومت قدری فروكش كرده ولی خاموش نشده. گروه اخیر از خاموش شدنش میترسند ولی در عین حال دچار بلاتكلیفی اند چون نمیدانند چگونه روشن نگاهش دارند و به كدام سو گُرش بدهند. از یك طرف فكر میكنند اگر به موسوی بابت سابقهٌ مفتضح و از آن مهمتر پریشانفكری امروزش ایراد بگیرند به پیشروی حركت لطمه خواهند زد و از طرف دیگر اگر از وی طرفداری كنند ممكن است اصلاً بین اصلاح طلبان بر بخورند و دنیا و آخرتشان با هم از دست برود. پس مانده اند معطل و سرگردان.
البته برای توجیه رفتار خود عذری هم دارند: جریان اصلی در داخل است، باید صبر كرد و دید كه چه خواهد شد.یعنی اینكه فكر و حرفی از خود نداریم و تابع وقایعیم، جنبش راه خود را پیدا كند، ما هم دنبالش راه بیافتیم. این فكر واگذاردن كل اختیار مبارزه به داخل كشور كه در حقیقت بعد از قتل بختیار، یعنی تنها رهبر واقعی اپوزیسیون، واقع شد، كاری بی منطق و بی معنا بود كه راه را برای گفتار اصلاح طلبانه باز كرد. امروز هم ادامهٌ این روش در حكم اقتدا به اصلاح طلبانی است كه امكاناتشان را چند سال شاهد بودیم و عاقبتشان را هم امروز شاهدیم.
اگر وضعیت همینطور بماند و مدعیان مخالفت از یك طرف و مردم به هیجان آمده ولی ضربت خوردهٌ ایران از طرف دیگر منتظر راهنمایی یكی از این رهبران مردد و مبهوت باقی بمانند، كار به افتضاح تمام خواهد شد و ملت در مقابل ضررهایی كه داده و زحماتی كه متقبل شده هیچ چیز نصیبش نخواهد شد مگر خاطرهٌ تلخی دیگر. جنبش مردم ایران، بر خلاف آن خوشبینی كه حركت سریعش در دلها ایجاد كرده در محاصره است و اگر حلقهٌ این محاصره را نشكند بی عاقبت خواهد ماند.
حصار دور آتش
جنبش اعتراضی در چهار دیوار زندانی محبوس شده كه باید برای خلاصی یكی از آنها را خراب كند. این گرفتاری ربطی به سركوب حكومت ندارد، خود جنبش از ابتدا طوری شكل گرفته كه گرفتار این وضعیت شده است. از توصیف این چهار دیوارشروع كنیم.
اول رهبری كه از بابت آن هنوز وضع با ابتدای داستان كوچكترین توفیری نكرده است. موسوی را كه میبینیم امكاناتش در چه حد است، كروبی هم كه قدری این طرف و آن طرف جولان میدهد حرف درست و حسابی ندارد كه بزند. هر دو مزاحمند چون كاری بیش از همین جدی گرفتن انتخابات قلابی و بر پا كردن شلوغی، از دستشان برنمیآمد كه كردند. برای جلوتر رفتن نه فكری دارند و نه راهی، فقط سد معبر كرده اند چون نمیخواهند حركت از خواستهای آنان فراتر برود و مصرند كه در چارچوب نظام موجود نگاهش دارند.
از بابت استراتژی هم وضع بسیار بد است. استراتژی كلاسیك اصلاح طلبان كه قرار بود مبارزه و پیروزی انتخاباتی باشد به آخر خط رسیده و جایگزینی هم پیدا نكرده مگر همین دست و پا زدنهای بی برنامه و شبه انقلابی كه با هدفش تناسبی ندارد. در این وضعیت باید استراتژی نوی جست و به كار بست و لاشهٌ قبلی را هم دور انداخت چون هم مایهٌ سردرگمی است و هم مزاحم حركت.
تنها چیزی كه در این میدان حاضر است تاكتیك است. از روز اول اعتراضات میبینیم كه مردم به راه استفاده از تاكتیكهای انقلاب 57 افتاده اند، از تظاهرات جمعی گرفته تا الله اكبر گفتن روی بامها. ولی در اینجا سه نكته هست.
اول اینكه باید بین تاكتیك و استراتژی تناسبی باشد. نمیتوان تاكتیك انقلابی را به استراتژی رفرمیستی پیوند زد. دوم اینكه انتخاب تاكتیك فعلی تابع تنگنایی است كه نظام همه را در آن قرار داده است، پس این استراتژی است كه باید عوض شود. سوم اینكه به هر حال مكرر كردن تاكتیك های قدیمی یك اشكال عمده دارد. اینكه حریف خودش با همین تاكتیك ها روی كار آمده و از ابتدای قدرت گیری هم خود را برای مقابله با آنها آماده كرده است. پلیس ضدشورش درست كرده (كه نبودش برای حكومت شاه بسیار گران تمام شد) ، بسیج را هم كه میبینیم یاور آن نموده است البته غیرممكن نیست كه این حكومت با همان تاكتیك های قدیمی از میدان به در شود ولی این احتمال ضعیف است و به هر صورت باید به فكر تاكتیك های جدید هم بود. متأسفانه ایرانیان هنوز در این زمینه خلاقیتی در حد سال 57 از خود نشان نداده اند ولی میتوان امید داشت كه با دور گرفتن مبارزه نشان بدهند.
میماند شعار كه البته فراوان است چون به هر صورت كار كه بی شعار نمیگذرد. ولی در اینجا هم گرفتار تكراریم. شعارهایی كه تقلید و گاه فقط تكرار شعارهای 57 است دست بالا را دارد و این هم خود بیش از هر چیز نشانهٌ خمودگی ذهن مردم است كه هنوز نتوانسته اند بیانی معقول برای خواستهایشان بیابند. طبعاً ترتیب دهندگان تظاهرات كه قاعدتاً از اردوی موسوی و كروبی آمده اند و پشتیبانی رفسنجانی را نیز حائزند در این درجا زدن بسیار مؤثرند. تجربهٌ عملی خود آنها و شعاع عمل ذهن آنها از انقلاب 57 فراتر نمیرود تا حرف دیگری در دهان مردم بگذارند. عواملی هم كه در خارج از كشور در راه احیای اصلاح طلبی فعال شده اند از همین قماشند و نه هدف سیاسی و نه قوهٌ تخیلشان به آنها اجازه نمیدهد كه از همین حرفهای سی سال پیش جلوتر بیایند .
كدام دیوار را بشكنیم
شكی نیست كه در آینده و در صورت ادامه و دور گرفتن حركت اعتراضی تمامی این حصار فروخواهد ریخت و جنبش حاضر، اگر عمرش به دنیا باشد، به كلی شكل دیگری خواهد گرفت. آنچه وضعیت فعلی را به این آیندهٌ فرضی پیوند میدهد اراده و همت ماست. باید ببینیم كدام بخش آن ضعیف تر است تا نیرو را رویش متمركز كنیم. وگرنه چیزی كه محرز است، ماندن در چارچوب فعلی كار یعنی درجا زدن و شكست.
در شرایط فعلی رهبری حاضر و آماده نداریم كه جای این اسلامگرایان بازیافت شده را بگیرد. طرح استراتژی هم كاری نیست كه بتواند به صورت دستجعی شكل بگیرد و از دل تظاهرات مردمی به نحو خودجوش بیرون بیاید. تاكتیك البته میتواند در نقطه ای طرح و به كار گرفته شود و به محض نشان دادن كارآیی به سرعت در همه جا شیوع بیابد ولی این را باید بر عهدهٌ كسانی گذاشت كه در میدان حاضرند و به مجال موجود عملیاتی آگاهند.
میماند شعار. این سست ترین بخش دیواری است كه جنبش اعتراضی مردم ایران در آن محصور شده است. نیروی اصلی را باید روی همین نقطه متمركز كرد تا فروبریزد. ما در عین محروم بودن از بسیاری وسائل مبارزه میتوانیم در این بخش بخصوص كارآمد باشیم و از این راه است كه میتوانیم بكوشیم تا بلكه جنبش فعلی را زنده نگاه داریم و به سویی جهتش بدهیم كه گره گشا گردد. این مهمترین گامی است كه امروز میتوانیم در راه مبارزه برداریم.
در شرایط فعلی و حتی تا روزی كه این حكومت ساقط شود تنها شعار قابل قبول آنی خواهد بود كه (به هر بیان و از هر زاویه) تغییر رژیم را هدف بگیرد.
در اینجا با تذكری بجا و قابل پیشبینی مواجه میشویم: مردم نمیخواهند این بازی برایشان گران تمام شود. حق هم دارند كه نخواهند و دلیل ندارد كه بی اعتنا به خطرات كار و فارغ از اینكه چه نتیجه ای خواهد داد به خیابان بریزند و مصیبت را به جان بخرند. از این بابت جای ایرادی به آنها نیست ولی باید برایشان روشن كردد كه مخارجی را كه تا به حال حاضر به تحملش شده اند بسیار سنگین تر از ارزش چیزی است كه میخواسته اند به دست بیاورند. قرار بود بیایند رأیی بدهند و موسوی را رئیس جمهور كنند، همین. ببینیم كاربه كجا كشیده، چه تعداد آدم كشته و زندانی و شكنجه شده و در عوض همهٌ اینها چه به دست آمده است.
نباید فكر كرد كه اگر بحث فقط از لغو انتخابات یا اصلاح نظام باشد حكومت خواهد پذیرفت یا كمتر خشونت نشان خواهد داد و خلاصه اینكه خرج كار كمتر خواهد شد. خود حكومت بهتر آگاه است كه نظام اسلامی اساساً اصلاح پذیر نیست و بساطش یا به همین صورت كه هست بر جا خواهد ماند یا اصلاً به كلی از بین خواهد رفت. به این هم توجه داشته باشیم كه ابداً به نظر نمیآید كه حكومت اسلامی تن به ابطال انتخابات بدهد. اگر میخواست چنین كند تا به حال كرده بود و حال كه بزرگترین تظاهرات مخالفان را سركوب كرده و برای دولتهای خارجی هم خط و نشان كشیده دلیلی ندارد كه چنین بكند.
ادامهٌ رفتار حاضر در حكم كشیدن زحمت انقلاب است (با تمام خشونت و كشته و…) بدون بهره وری از ثمراتی كه میتواند داشته باشد. باید به تناسب مخارج كار با نتیجه اش توجه داشت. كار بی ثمر هر قدر هم ارزان تمام شود باز گران است. باید صریح به مردم گفت كه تا وقتی شعارتان ابطال انتخابات است رهبرتان هم موسوی است، به این ترتیب هم به جایی نمیرسید، حال چه كم كشته بدهید و چه زیاد.
متزلزل شدن حكومت اسلامی، چه با اعتراض به انتخابات قلابی اش انجام بپذیرد و چه به هر دلیل و بهانهٌ دیگر، نمیتواند منطقی جز منطق فروریختن این نظام را تعقیب کند. نه به این دلیل كه بنده و شما چنین تصمیمی گرفته ایم، به این دلیل كه خود این پدیده اصلاح پذیر نیست كه نیست. اگر مختصر عنایتی به سیر منطقی جریان بكنیم میتوانیم به جای دویدن دنبال حوادث یك قدم جلوتر از آنها و یا لاقل همگام با آنها حركت كنیم وگرنه به هر حال به دنبالشان كشیده خواهیم شد. بزرگترین خطر از این آخری برمیخیزد چون اختیارمان بر وقایع به حداقل میرسد و راه برای دخالت مراجعی (داخلی و خارجی) كه به هر صورت در صدد بهره برداری از بحران فعلی هستند، باز خواهد شد. مخارج كار در هر صورت بر ذمهٌ ملت ایران خواهد بود، باید كاری كرد تا بهره اش هم به همین ملت برسد.
رامین كامران
www.iranliberal.com