جنبش «سبز» ایران كه در جریان انتخابات ریاست جمهوری شكل گرفت و پس از آن به عنوان اعتراض به نتیجه اعلام شده انتخابات به یك حركت سرتاسری برای آزادی انتخاب تبدیل شد اكنون در مرحله تعادلی ناپایدار قرار گرفته است. تظاهرات میلیونی مردم پس از سركوب شدید و خونین به دست نیروهای امنیتی و بسیج كه به قتل و جرح سدها نفر و دستگیری هزاران نفر انجامید، به تدریج به تحلیل رفته است. امروز تنها كسانی كه حاضرند با شجاعت تمام خود را در معرض حملات نیروهای امنیتی قرار دهند به صورت مقطعی مانند سالگرد ۱۸ تیر به خیابانها میآیند. از سوی دیگر، «رهبران» جنبش و به خصوص آقای موسوی به تدریج به سكوت گراییدهاند و حالت انتظاری در بین مردم ایجاد كردهاند. این حالت انتظار نمیتواند زیاد طول بكشد. اگر سكوت و بی عملی ادامه پیدا كند، جنبش سبز یا در زیر ضربات بیامان حاكمیت منكوب خواهد شد یا ممكن است با رهبری جدیدی كه از درون آن بجوشد به حیات خود ادامه دهد. در هر یك از این دو حالت، بر حركت اصلاحطلبی نیز برای دومین بار مهر بطلان خورده است، با این تفاوت كه این بار (در مقایسه با دوران ریاست جمهوری خاتمی) دیگر احتمالا راهی برای احیای مجدد آن باقی نخواهد ماند.
حالتی را كه اكنون بر جنبش سبز حاكم است به این دلایل میتوان یك تعادل ناپایدار خواند. مردم به خیابانها آمدند. حكومت با قوه قهریه به جان مردم افتاد. «رهبران» از مردم خواستند مقاومت كنند. مردم فداكاری كردند و قربانی دادند. اكنون نوبت عمل به رهبران رسیده است، و هر اقدام آنان میتواند تعادل موجود را دستخوش تغییر كند و آن را از بلاتكلیفی بیرون آورد. چشمان بسیاری از مردم به این رهبران دوخته شده است، و كیفیت عمل و راهكار اتخاذی آنان میتواند مسیر آینده جنبش را تعیین كند. البته این رهبران نیز بیكار ننشستهاند. از جمله، این روزها زمزمههایی شنیده میشود كه میرحسین موسوی طرحی را برای تشكیل یك جبهه سیاسی (با شركت سایر رهبران اصلاحطلب) در پیش گرفته است. چیزی از جزئیات این طرح فاش نشده است. ولی هدف آقای موسوی از طرح ظاهرا، علاوه بر تثبیت رهبری خود بر جنبش، همین است كه به جنبش سبز جهت دهد و از هرز شدن و یا «انحراف» آن مانع شود.
ظاهرا آقای موسوی ابتدا به اندیشه تشكیل حزب افتاده است، ولی مشاوران او با اشاره به دو نكته او را از این كار بازداشتهاند. یكی این كه یك حزب سیاسی هیچگاه نخواهد تواسنت نیروهای فعال در جنبش سبز را كه بنا به تعریف طیف وسیعی از گرایشهای سیاسی را در بر میگیرد در خود جمع كند. دوم این كه تشكیل حزب به صورت قانونی عملی نیست (حاكمیت اجازه آن را نخواهد داد)، و یك حزب غیر قانونی نمیتواند به صورت علنی فعالیت كند و گسترش یابد. به این دلایل، ظاهرا آقای موسوی از اندیشه تشكیل حزب به تشكیل جبهه گراییده است كه اولا در برگیرنده گرایشهای سیاسی مختلف (و از جمله سازمانهای سیاسی هوادار آقای موسوی) باشد و ثانیا به استنباط مشاوران او نیازی به مجوز نداشته باشد. نكته دوم البته ممكن است با تعبیر حاكمیت از قانون احزاب تعارض پیدا كند. ولی نكته اول كاملا به جا است، و امروز اگر جایی برای یك فعالیت سازمان یافته سیاسی با اهدافی كه در جنبش سبز مطرح شده وجود داشته باشد یك جبهه خواهد بود و نه حزب.
در واقع میتوان استدلال كرد كه تشكیل یك جبهه سیاسی وسیع به طوری كه همه نیروهای فعال در جنبش سبز را در برگیرد بهترین راهكاری است كه امروز در برابر آقای موسوی قرار گرفته است. مهم این است كه این جبهه به وسعت جنبش سبز فراگیر باشد. به جز این، هر حركتی كه نام جبهه را به خود بگیرد ولی با تعریف خود بخواهد بخشی از نیروهای فعال در جنبش سبز را كنار بزند نسخهای بیش برای انهدام این جنبش و شكست خود جبهه نخواهد بود. در چند سال گذشته، ما شاهد تلاشهایی برای تشكیل جبهههایی از جمله «جبهه دموكراسی و حقوق بشر» در ایران بودهایم كه دقیقا به دلیل این كه با تعریف خود بسیاری از نیروهای هوادار دموكراسی و حقوق بشر را به كناری نهادند سرانجامی جز شكست نداشتند. اگر قرار است جبهه مورد نظر آقای موسوی جنبش سبز را در بر گیرد، نیز شرط لازم و كافی برای موفقیت آن این است كه این جبهه اهداف جنبش سبز را مد نظر خود قرار دهد و از هرگونه موضعگیری كه با خودی و ناخودی كردن نیروهای فعال در جنبش سبز بخواهد بخشی از آنان را به صراحت یا تلویح به كناز بزند اجتناب كند.
آقای موسوی باید توجه داشته باشد كه بخش عمدهای از فعالان در جنبش سبز كسانی هستند كه، به عنوان اعتراض به آزاد نبودن انتخابات در جمهوری اسلامی، در رأیگیریهای آن شركت نكردهاند و در نتیجه به آقای موسوی نیز رأی ندادهاند. علاوه بر این، بسیاری از این افراد و حتا بخشی از كسانی كه در رأیگیری اخیر شركت كردهاند و به آقای موسوی رأی دادهاند ایشان را در سركوبهای خونین دهه اول انقلاب مقصر و مسئول میدانند. در عین حال، این بخش از جامعه نه فقط در شرایط حاضر طرح این سابقه را لازم نمیبیند و بلكه به دلیل مواضع نسبتا دموكراتیك آقای موسوی در تبلیغات انتخاباتی و همچنین مقاومت ایشان در برابر ولی فقیه به حمایت از او برخاسته است. متقابلا اینان انتظار دارند كه آقای موسوی اولا در برابر فشار ولی فقیه كوتاه نیاید و تسلیم نشود، و ثانیا فرهنگ خودی و غیر خودی را مطلقا به كنار بگذارد و به شهروندان ایرانی با یك چشم بنگرد. تنها با رعایت این قرارداد نانبشته بین دو طرف میتوان به ادامه جنبش سبز و گسترش و موفقیت نهایی آن امید بست.
یادآوری این نكته از آن رو بجا است كه آقای موسوی در برخی از بیانیههای خود نسبت به كسانی كه خارج از چهارچوب جمهوری اسلامی برای حل مشكلات و بحرانهای فعلی جامعه راه چاره میاندیشند «هشدار» داده است. آقای موسوی خود به جمهوری اسلامی معتقد است و به آن وفادار – و این اعتقاد را باید محترم شمرد. متقابلا آقای موسوی باید به كسانی كه عقیدهای جز او دارند و نظام سیاسی دیگری را میطلبند احترام بگذارد. جنبش سبز به دلایل و شواهد فراوانی (از جمله با توجه به قربانیان مقتول و مجروح و زندانی آن) در برگیرنده نیروهایی از هر دو طیف است، و هر كس كه رهبری این جنبش را در دست میگیرد باید صرف نظر از این كه خود متعلق به كدام طیف باشد فضا را برای حضور هر دو طیف باز بگذارد. این جنبش نه بر اساس عقاید و مواضع سیاسی افراد و فعالان آن شكل گرفته و بلكه فقط با یك خواست و هدف مشخص تعریف شده است: ابطال انتخابات ۲۲ خرداد گذشته و برگزاری انتخاباتی آزاد، عادلانه و سالم. جبههای كه برای سازمان دهی این جنبش و پیشبرد آن شكل میگیرد نیز باید این خواست مشترك را هدف خود قرار دهد و از هرگونه قید و بند دیگری كه آن را محدود كند اجتناب ورزد.
آقای موسوی در برابر یك شانس تاریخی قرار گرفته است كه اگر در مورد آن خوب عمل كند، میتواند اثری تاریخی از خود بر جای بگذارد. تشكیل جبهه در تاریخ سیاسی ایران چیز تازهای نیست. یك نمونه درخشان این پدیده، تشكیل جبهه ملی به رهبری دكتر مصدق بود كه اثری جاودان بر تاریخ میهن ما بر جای گذاشت و مسیر آن را تغییر داد. مصدق نیز در شرایطی به تشكیل جبهه دست زد كه نیرویی از پایین میجوشید، و حاكمیت در برابر خواست عمومی مردم برای ملی كردن صنعت نفت مقاومت میكرد. او جبهه را با این هدف تشكیل داد و فضای آن را برای همه كسانی كه از این خواست حمایت میكردند باز گذاشت. اهمیت كار مصدق در این نبود كه به تشكیل جبهه دست زده است و بلكه در برخورد دموكراتیك او به این موضوع بود كه جز حمایت از خواست واحد ملی كردن صنعت نفت هیچ شرط و شروط دیگری برای عضویت در آن نگذاشته بود. او به این وسیله توانست وسیعترین نیروی اجتماعی را حول این خواست مشترك به آن جلب كند، و رمز موفقیت او نیز در این برخورد دموكراتیك بود.
شرایط امروز با شرایط ایران در زمان جنبش ملی نفت البته تفاوت زیادی دارد و امروز تشكیل جبههای مشابه كه بخواهد حاكمیت را به چالش بكشد با خطرات و تهدیدات بیشتری از سوی حاكمیت روبرو است. ولی آقای موسوی گزینه چندانی در برابر خود ندارد. جامعه ایران در اكثریت خود از حاكمیت روی برگردانده و خواهان انجام انتخاباتی آزاد، سالم و عادلانه است. آقای موسوی اگر میخواهد با این طیف وسیع جامعه كه در جنبش سبز متبلور شده همراه بماند باید جبههای را با این خواست مشخص و بدون هیچ قید و شرط دیگری سازمان دهد. و الا همان بهتر كه نامبرده جنبش سبز را به حال خود واگذارد تا راه خود را دنبال كند و رهبر یا رهبران خود را بیابد. اشتباه است اگر آقای موسوی بپندارد كه با تشكیل جبههای از خودیها میتواند در عین به چالش كشیدن حاكمیت به آن امتیاز دهد و رضایت آن را جلب كند. چنین جبههای از آغاز محكوم به شكست خواهد بود، و حاكمیت نیز اگر احساس خطر كند بعید است در هزینهای كه به رهبر آن تحمیل خواهد كرد تخفیفی بدهد. تشكیل جبهه در شرایط جوشش تودهای یك كار مصدقی است، و كسانی كه به آن دست میزنند باید مصدقوار عمل كنند.
From www.iran-emrooz.com