عبید، چراغ بر می دارد

استاد محمود کویر در این نوشتار، ضمن شناساندن تحلیلگرانه عبید زاکانی، از سروده ها و طنزها و مطایبه هایش می گوید، که شیرین و خواندی است.

(زمان زندگانی عبید زاكانی، قرن هشتم هجری، از سیاه ترین دوره های تاریخ ایران ست كه در آن فساد و تباهی اخلاقی به نهایت رسیده بود. در این دوران كه بعد از كشتار و یغمای هولبار و دهشتناك مغول است، از یك طرف خان ها و اتابک های خونخوار بر نواحی مختلف این كشور استیلا داشتند، زد و خوردهای این فرمانروایان با امیران مجاور و با افراد خاندان خود و قتل و غارت ایشان موجب شده بود كه ایمنی از مردمان سلب شود و قحطی و بیماری و گرسنگی و نابسامانی و ناپایداری و نومیدی قدرت یابد.

از سوی دیگر رواج تعصب مذهبی و فساد پیشوایان دین كه با ریا و سالوس و فریب مردمان ساده دل به نام دین، و برای قدرت و ثروت؛ روزگار را تیره ‌تر و بار زندگی را برای مردمان، خاصه صاحب‌ دلان و لطیف طبعان، سنگین‌تر كرده بود.

در چنین روزگاری، البته بیشتر فشار بر كسانی وارد می‌آید كه نخواهند و نتوانند با جماعت همرنگ شوند و بر ناپاكیها و پلیدی‌ها چشم فرو بندند. این گروه اند كه خواه ناخواه ناله‌ای برمی‌آورند و شكوه‌ای بر زبانشان می‌گذرد و اگر نتوانند در اصلاح مفاسد و معایب قدمی بردارند این را نیز نمی‌توانند، كه از ابراز نفرت خودداری كنند.

در این زمانه است که عبید، چراغ بر می دارد و راه می نماید. امید می آورد تا درد و نومیدی رخت بر بندد.)

***

عمران نامی را در قم می‌زدند. یكی گفت چون عمر نیست چراش می‌زنید؟ گفتند عمرست و الف و نون عثمان هم دارد.

(در این رساله نیز عبید زاكانی حریفان خود را كه خطیب و قاضی و شیخ و واعظ باشند فراموش نكرده و نیش‌های دلخراش به ایشان می‌زند.

انشای عبید چنان كه گفته شد در این حكایات عالیترین نمونه نثر ساده و موجز و بی‌تكلف است و هنوز بهترین سرمشق نویسندگان می‌تواند بود. ازینرو نقل چند حكایت دراینجا بسیار سودمند بنظرمی‌رسد.)

***

خطیبی را گفتند مسلمانی چیست؟ گفت: من مردی خطیبم مرا با مسلمانی چكار؟

***

روستائی ماده گاوی داشت و ماده خری با كرّه. خر بمرد. شیر گاو به كرّه خرمی داد و ایشان را شیر دیگر نبود. روستائی ملول شد و گفت:

“خدایا! تواین كرّه خر را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند. روز دیگر در پایگاه رفت. گاو را دید مرده. مردک را دود از سر برفت. گفت:

“خدایا من خر را گفتم. تو گاو را از خر باز نمی شناسی؟”

***

سلطان محمود در مجلس وعظ حاضر بود. ملا بر منبر می گفت: هرکس با پسرکس لواط کند، روز قیامت باید او را بر دوش گرفته و از پل صراط بگذرد. سلطان می گریست. تلخک گفت: ای سلطان گریه مکن! تونیز آن روز بر دوش دیگران خواهی بود.

***

مغولان راه را بر شیخ بستند که یا تو را کشیم ، یا با تو لواط کنیم . پس از آن شیخ سی سال به نیک نامی بزیست.

www.gozargah.com

Meet Iranian Singles

Iranian Singles

Recipient Of The Serena Shim Award

Serena Shim Award
Meet your Persian Love Today!
Meet your Persian Love Today!