بعد از چانه زدنها و بگیر و ببند های بی حساب و کتاب و فراوان که سالها در جمهوری اسلامی رواج داشته، و بعد از برگزاری انتخاباتهای کوچک و بزرگی که در آنها همیشه لیستهای منتخبین شامل نامهای مورد تائید از سوی امام زمان بوده که از صندوق بیرون میآمد، بالاخره در چند روز گذشته یک نفر پیدا شد وقضیه را برای همه روشن کرد که همه اینها زیر سر چه کسی است! حضرت آیت الله محمد یزدی که در طول سه دهه گذشته با مواضع و رفتار بسیار روشن خود در پشت حزب الله، کاملا روشن کرده بود که به هیچ چیزی کمتر از حکومت الله بر روی زمین رضایت نمیدهد و در این راه از صدور هیچگونه فتوا و پشتیبانی از انجام هیچگونه عمل خبیثانه مانند قتلهای زنجیره ای خودداری نخواهد کرد، بالاخره خیال همه را راحت کرد و گفت که حکومت اسلامی مشروعیتش از خداست و اصلا نیازی به “مقبولیت” از طرف خلق خدا ندارد. ظاهرا دیگر به امام زمان هم نیازی نیست که بگویند او رئیس جمهور منتصب را تائید کرده و کار را یکسره بگردن خود خدا انداختند که دیگر کسی مدعی نشود.
باید گفت که وقاحت جماعتی که بیشرمانه از دین مردم دکانی پر منفعت برای خود بر پا کرده اند هیچگاه به این روشنی پیش چشمان ما نبوده و این در حالیست که صدای بزرگترین نظریه پرداز و اصلی ترین طراح فلسفه جمهوری اسلامی یعنی آقای حسینعلی منتظری که خود از مراجع تشیع است مشروعیت این حکومت را زیر سوال برده، در میان این هیاهو گم شده و کسی بآن اعتنائی نمیکند. شرایط حاضر در ایران و جار و جنجال بر سر مشروعیت و مقبولیت حکومت چنان است که گوئی ایران یک حوزه علمیه و بحث بر سر موضوعیست که بجز ملایان و اهل حوزه کسی در آن زینفع نیست و این در حالیست که زنان و مردان ایرانی که صدای خود را بر علیه این دستگاه پر از دروغ ، جعل ، تزویر و فساد بلند کرده اند بوسیله اوباش مسلح حکومتی سرکوب میشوند و خونهای آنان خیابانهای کشور را رنگین کرده است.
در این میان جنبش سبز کار خود را میکند و غافلگیری دار و دسته ای که پشت سر ولی فقیه سنگر گرفته اند ار اظهارات آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه روز 26 تیر ماه بدون شک نتیجه حضور فعال این جنبش بود که آقای هاشمی را مجبور به رعایت نکاتی کرد که در جهت حمایت از جنبش و بر خلاف مواضع آشتی ناپذیر رهبر جمهوری اسلامی، یعنی آقای خامنه ای، در این زمینه بود. چنین بنظر میرسد که که بجز عده ای در میان نیروهای مسلح بسیج، پاسدار و نظامیان، بیشتر ایرانیان تشکیلات جمهوری اسلامی را که پایه های آن در طی چند هفته اخیر دچار لرزه های انکار ناپذیر شده بدیده یک بیمار در حال احتزار میبینند و هر آن انتظار پایان عمر آنرا دارند. سر درگمی عوامل کلیدی رژیم و اختلافهای عمیق میان آنها یک جو بسیار شدید عدم اعتماد در آنها بوجود آورده که بآسانی نمیشود از آن گذشت. بجریان افتادن شایعات گوناگون در یکی دو هفته اول بعد از انتخابات در زمینه برنامه هائی که هر کدام از طرفین این دعوا برای دیگری دارند بدون شک حکایت از جدی بودن موضوع دارد و دستگیری کوتاه مدت اعضاء خانواده آقای هاشمی رفسنجانی در آن روزها هم میتواند بخوبی اینرا تائید کند.
داستان پیچیدگیهای موجود در خیزش هفته های اخیر در ایران و سردرگم بودن عوامل درگیر فقط مربوط به نیروهای درون نظام و رابطه آنها با همدیگر نمیشود و این مسئله ظاهرا به خارج نظام نیز کشیده شده بطوریکه هنوز هیچ طرح سازمان دهی شده و روشنی در مورد چگونگی برخورد با شرایطی که پیش آمده از طرف هیچکدام از گروههای مخالف جمهوری اسلامی و یا مجموعه ای از آنها مطرح نشده. همین موضوع همراه با عدم اعلام صریح مواضع نهائی بوسیله آقای موسوی و حامیان ایشان موجب این شده که در مورد هدفها و موفقیت جنبش سبز تردیدهائی بوجود بیاید. نامه سرگشاده اخیر آقای مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق و پیشنهاد او برای برکناری آقای خامنه ای و جایگزین کردن ایشان با آقای منتظری و ایجاد تغییرات در قانون اساسی جمهوری اسلامی احتمالا تلاشی بود برای جلب دوستی رهبران گروه باصطلاح اصلاح طلب در درون سیستم جمهوری اسلامی و بازگشت سیاسی این گروه به داخل سیستم که حتی اگر عملی باشد احتمال موفقیت آن برای باز گرداندن ثبات از دست رفته به جمهوری اسلامی بسیار ناچیز و کوچک است. از سوی دیگر، شایعات بسیاری حکایت از رایزنیهای آقای هاشمی رفسنجانی با مراجع تقلید شیعه برای برکناری آقای خامنه ای و تشکیل یک شورای موقت رهبری میکند و با توجه به برخوردهای تند روانه آقای محمد یزدی با آقای رفسنجانی در مورد اظهارات او در نماز جمعه چنین بنظر میرسد که مسئله برای آقای رفسنجانی بیش از پیش جنبه شخصی و حتی مرگ و زندگی پیدا کرده و از حوزه سیاسی خارج شده است.
از سوئی دیگر، در روزهای اخیر، جبهه ملی ایران در یک اقدام کم سابقه فراخوانی برای برگزاری یک راهپیمائی بمناسبت سالروز 30 تیر داد تا خود را به عنوان یک عنصر سیاسی موٌثر وارد جریانات سیاسی روز کند اما بنظر میرسد که عدم اعتماد مردم به توانائی این گروه برای ارائه راهبردهای سیاسی کارساز که منجر به نتایج دلخواه مردم شود و نیز عدم حضور شخصیتهای ملی شناخته شده و محبوبی که مورد اعتماد مردم باشند در این تشکیلات احتمال این موضوع را که جبهه ملی بتواند ابتکار عمل را بدست بگیرد و جنبش را به نتیجه مطلوبی برساند بسیار کاهش داده است.
آنچه که در میان اینهمه هیاهو و جار و جنجال جلب توجه میکند فاصله گرفتن تدریجی جنبش سبز از اهداف اولیه آن یعنی لغو نتیجه انتخابات رئیس جمهوراست که آقای هاشمی با اشاره به از دست رفتن “فرصت خوب” در نمازجمعه بروشنی از آن یاد کرد. شعارهائی مانند “کشته ندادیم که سازش کنیم” و “هاشمی هاشمی سازش کنی خائنی” که بوضوح در خیابانهای ایران شنیده شد همه حکایت از برگشت ناپذیر بودن حرکتی دارد که در آغازبرای بر آوردن اهداف خاصی شروع شد ولی امروز رهبران اولیه جنبش برای بقاء خود ناچارند در پس آن جنبش حرکت کنند تا زیر چتر حمایت آن باقی بمانند. مطرح کردن موضوع رفراندوم برای مشروعیت رژیم از سوی بخشی ازرهبری جنبش که حکایت از مرحله جدیدی دراین حرکت دارد تلاشی است برای بدست آوردن دوباره کنترل و هدفدار کردن جنبش چون همه عناصر درون رژیم نگران این هستند که موجودیت و کلیت رژیم با از دست رفتن این کنترل به خطر بیافتد. معلوم نیست که چگونه میشود به برگزاری سالم رفراندوم در یک رژیم و یک دولتی که بدنبال مشروعیت از مردم خود نیست ومرتکب وقیحانه ترین اعمال و شنیع ترین جنایتها برای حفظ خود میشود اعتماد کرد.
در کنار این مسائل حرکات دیگری در گوشه و کنار دنیا بوسیله افراد و گروههائی از ایرانیان شکل گرفت که قسمت عمده ای از آنها تائیدی بود بر وجود یک جهت و سازماندهی ویژه در این جنبش که کنترل آن در داخل کشور از دست رفت و برخوردهای وحشیانه عوامل دولتی آنرا از یک جنبش فرمایشی به یک جنبش واقعی مردمی تبدیل کرد. این حرکات عموما بوسیله عناصری شروع و انجام شد که از درون رژیم جمهوری اسلامی با سوابق نه چندان درخشان آمده بودند ولی هشیاری ایرانیان مخالف جمهوری اسلامی تا حد زیادی ابتکار عمل را از دست آنها خارج کرد و بسیاری ازاین عوامل را که پیشتربرای جامعه ایرانیان خارج از کشور ناشناخته مانده بودند رسوا نمود.
در این قضایا موضوع پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ایران بحثهای زیادی را پیش کشید و برخورهای زیادی را موجب شد و گروهی که ظاهرا خود را مالک اصلی این جنبش میدانستند به بهانه وجود پرچم شیر و خورشید نشان در دست بعضی از ایرانیان آنها را از خود میراندند در حالیکه تظاهر کنندگان در ایران فریاد میزدند “موسوی موسوی پرچم ایران منو پس بگیر”. ظاهرا این بد فهمیها و کج فهمیها و لجاجتهای غیر قابل توجیه به مدعیان دفاع از آزادی بیان مانند آقای اکبر گنجی هم رسیده و این آقا هم مردم را از حضور در اطراف خودش با پرچم شیر و خورشید نشان ممنوع کرده است! معلوم نیست چرا یکی پیدا نمیشود “آزادی بیان” را برای این آقا روشن کند و به او بگوید که در همین کشوری که شما مردم ایران را میخواهید مجبور به پذیرفتن دیدگاه خودتان در باره پرچم ملیشان کنید مجسمه مقدسین مسیحیان را که با مدفوع فیل ساخته شده بود زیر حمایت آزادی بیان به نمایش عمومی گذاشتند. شما کجای کارید آقا؟ آیا آزادی بیان فقط اینست که شما آزاد باشید؟