گوش دیگر باید
بیخود از جان بلورین کلام،
تشنۀ شهد سخن-ساز زبان،
آزمون دیده و پرتجربه از پستی و بالای غزلخوانی چنگ،
و غمین-حالی نای؛
تا مگر دریابد
ساعتی مویۀ کوباد و تن لخت درخت،
بانگ غریدن رگبار خروشان در کوه،
و دمی زمزمه-نایی که ز جوباران خاست،
قصۀ دلنگرانی گیاه و تن برگ
از پریشانی گیسوی نسیم،
کنه این ناله که از باران خاست.
سخن از کوچ نمی رانم؛ نه.
در تک کوچۀ بن بست محبت؛ باری،
ماندگاری ابدی خواهم ماند.
رود هجرت اگر این پیکر بی-من خواهد؛
می تواند ببرد تا به سرانجام زمان.
ولی، این سینۀ آگنده ز مهر
در همین کوی مکان خواهد کرد.
سخنم پابرجاست.
گوشی آیا روزی
راز بنهفتۀ این پاره-سخن از ژرفا
خواهد آموخت ز افسانه سرایان زمان؟
سخنی باید نو؟
یا که گوش دگری می باید؟
دوم امردادماه 1388
اتاوا