جونم به قربونت بشین به قول آن که تو دانشگاه برکلی پتش رو آب ریخته شد، یکی داستان پر آب و چشم رو بشنو تا قدر عافیت رو بدونی.
چی؟ کی پته رو ریخت؟ آره خودشه، همون که کار رو به جایی رسوند که ور دست آشیخ دودوزه بازه کتاب گزند باد رو در جوابش نوشت.
چی داشتم میگفتم؟ آها، داستان پر آب و چشم. یکی بود یکی نبود غیر از کلک هیچی نبود، در دور دستها دو قدم اونور مسقط الراس فلسفه و خردگرایی و کلی مونده به سرزمین اجوج و مجوج یه جایی بود که هرکه از ننش قهر میکرد یه تک پا میرفت اونجا و کلی دق و دلش رو سر ساکنین سرزمین عجایب خالی میکرد. تو مرور زمون هم مردم عجایب نشین راهشو پیدا کرده بودند، هرکی که تازه سرشون خراب میشد فورا کلی بادمجون جمع میکردن و دور قابش میچیدن و هرچه زاد و ولد میکردن اسمای صاحب خونه جدیدارو روشون میگذاشتن و یواش یواش به طرف حالی میکردن تا از خر شیطون پیاده بشه و از چشم و کله تپه درست نکنه و خلاصه خوی پلنگی رو کنار بگذاره.
اوضاع به همین منوال بود و وقتی داد مردم دنیا از فرمانروایان موروثی و دیگر قضایا دراومد عجایب نشینان هم به فکر افتادن و فیلشون هوای هندستون کرد. ولی چه میشود کرد با بخت خفته. کلی زن و مرد و جووناشون زحمت کشیدن و از جون مایه گذاشتن و یه قانون نیم بند خرد پسند نوشتن و گفتن از این به بعد سلطان و رعیت باید مطابق اون رفتار کنن. چشات روز بد نبینه که چه بلایی سر مردم آوردن و آخر سر هم یکی اومد گفت حکم میکنم و پالونشو گذاشت رو گرده مردم و تا چل پنجاه سال بعدش هم قانون مانون یوخ.
هم دوباره مردم گفتن که اینجوری که نمیشه ما هم بابا ننه داریم و زیر بته که بزرگ نشدیم آقا بالا سر برامون تصمیم بگیره. خلاصه زدند سلطانرو که داشت یواش یواش دوزاریش راجع به احترام به حق مردم میافتاد با تیپا انداختن بیرون و یکی آومد سر کار که از همون روز اول حرف از تو دهنی زدن زد و تا دلت بخواد از مردم گرفت و دراز کرد. یه سی سالی هم به این صورت گذشت و کم کم طاقت عجایب نشینان دوباره تاق شده و دوباره فیلشون هوای هندستون کرده.
چی گفتی؟ نه تصدقت تازه اول ماجراست و فعلاً دارن زور میزنن مردم رو رنگهای مختلف بزنند و آب ریخته رو به جوب برگردونن.