دوستان عزیزم:
مدتی این مثنوی تاخیر شد. در هیاهوی سیاست و بیم و امید برای هم میهنان عزیزمان، حواسم از شعر زیبای فارسی پرت شد و این خود مایهء تنگ خلقی های دیگر شد. امروز صبح بالاخره بعد از مدتها رفته بودم سراغ کتابهای شعرم و آن ها را یکی یکی باز کردم و ساعاتی را در شوق شعر شیرین فارسی طی کردم. مدتی بود فکر می کردم با وجود تمام لذتی که از مشاعره با یکایک دوستان می برم، حیف است که در مشاعره فقط مجال ذکر یکی دو بیت از اشعار زیبای ایرانی موجود است و اینکه چقدر خوب می شد در جایی تمام اشعاری را که دوستان عزیزم همیشه به هدیه می آورند به صورت کامل حفظ کرد. در این مجال، می خواهم از شما دوستان عزیز شعردوستم دعوت کنم هر شعر ایرانی را که دوست دارید، به صورت کامل برای ما بگذارید تا هم باعث حظ دوستان شود و هم شعر کامل در این مجموعه حفظ شود. چون این مشاعره نیست، برای نوشتن شعر مورد علاقه تان نیازی به پیروی از هیچ قانونی نیست مگر اینکه نام شاعر را به صورت کامل در پایین شعر و یا در قسمت موضوع پیام بگذارید. اگر هم خاطره ای از آن شعر دارید، می توانید آن را با دیگران سهیم شوید.
شعری که من می خواهم با شما سهیم شوم، شعری از شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی، متخلص به عراقی است. یادش به خیر، این شعر قسمتی از ماجرای عشقی من و کس دیگری بود. نمی توانم بگویم چه شد و ما چه کردیم و روزگار با ما چه کرد، اما این شعر قسمتی از خداحافظی غم انگیز ما بود، که هرچه زمان از آن گذشت غم انگیزتر شد چون روزی آمد که هر دو دانستیم چه فرصت مغتنمی را از دست داده ایم اما دیگر دیر شده بود. نصیحت من به همهء زنان و مردان ایرانی این است که اگر روزی روزگاری کسی برای شما احساسش را و عشقش را از طریق یک شعر فارسی بیان کرد، او را رها نکنید. شخص مورد نظر احتمال قریب به یقین دارای صفات و کیفیاتی فرای دانستن شعر فارسی نیز می باشد و ممکن است زمان شما را به این امر واقف کند، اما دیگر دیر شده باشد. این یکی از اشعار خاطره انگیز و مورد علاقهء من است. اگر دعوت حقیر را اجابت بفرمایید و اشعار مورد علاقهء خود را با ما سهیم شوید از شما ممنون خواهم شد.
ج.ِی.
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
چه کنم؟ که هست اینها گل خیرآشنایی
همه شب نهادهام سر، چوسگان، بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانهی گدایی
مژهها و چشم یارم به نظرچنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی
در گلستان چشمم ز چه روهمیشه باز است؟
به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی
سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟
که شنیدهام ز گلها همه بوی بیوفایی
به کدام مذهب این به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را، که توعاشقم چرایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهدریایی
در دیر میزدم من، که یکی زدر در آمد
که : درآ، درآ، عراقی، که توهم از آن مایی
شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی، متخلص به عراقی