من فصل تابستان را خیلی دوست میدارم، در این فصل معمولا به من خوش میگذرد. من و خانوادهام در این فصل اوقات فراغت میکنیم و گاهی به مسافرت میرویم. مخصوصاً به مشهد دیدن عمو جان. ولی در این تابستان پدرم با مهربانی گفت `ما صد سال سیاه جایی نمیرویم`. البته پدرم مرد سر بزیری است و همیشه مهربان حرف میزند. ولی وقتی فیش حقوقش دیر میشود کمی مهربان حرف نمیزند. وقتی بعدا از مادر جان شنیدم که فیش حقوق پدر جان سه ماه است داده نشده، فهمیدم چرا پدرم کمی مهربان حرف نمیزند. پدرم میگوید همش تقصیر یک آقاهه که در تلویزیون زیاد حرف میزند هست که فیش حقوق ش دیر شده. من فکر کردم این آدم را در سریال راز بقا دیده بودم. ولی پدرم میگوید او رئیس جمهور ما هست و همین اقاهه باعث شده که تابستان ما خراب شود. البته پدرم به دلیلی که من نمیدانم، هر موقع این آقاهه را در تلویزیون میبیند یادش میافتد که باید ماشینمان را سرویس کنیم.
خلاصه ما این تابستان موفق نشدیم جایی برویم و از زیباییهای تابستان استفاده کنیم. ولی در عوض عمو جانم برای دیدن ما از مشهد آمد. ما وقتی فهمیدیم عمو جان صحیح و سالم آمده خیلی تعجب کردیم. چون او با هواپیما از مشهد آمد. پدرم میگوید نگویید توپولف، بگویید تابوت پرنده. من از این حرف پدرم خیلی خندیدم و برای همین امسال تابستان کمی به من خوش گذشت.
ما امسال تابستان خوب و سبزی داشتیم. برادر بزرگم هر روز نوار سبزی به دور دستش میبست و میرفت بیرون هواخوری. مادر جانم هواخوری برادرم را دوست نداشت و گاهی گریه میکرد. من هم هوا خوری در تابستان را دوست نداشتم. چون بعضی وقتها برادر جانم با سر و کله خونین و مالین از هوا خوری بر میگشت.
من همیشه این فصل را دوست دارم، چون در تابستان میوه زیاد میخوریم. عمو جانم میگوید میوه چیز بسیار خوبیست چون ویتامین ث دارد. ولی امسال عمو جان تمام ویتامین ثها را خودش خورد و برای ما چیزی باقی نگذاشت و از این لحاظ تابستان زیاد به من خوش نگذشت. در عوض من در این تابستان چیزهای زیادی یاد گرفتم. مثلا یاد گرفتم چطور شبها روی پشت بام با برادر بزرگم و مادر جان بلند بلند نماز بخوانم. برای همین من شبهای تابستان را خیلی دوست داشتم. ولی یکشب یک آقای گنده بد اخلاق، شیشههای درب خانه مان را شکست، چون ما بلند بلند نماز میخواندیم. من یاد گرفتم شبها نباید مزاحم مردم شد، چون میخواهند بخوابند و اگر بیدار بشوند مثل همون آقاهه بد اخلاق میشوند. یک روز من در خیابان صد نفر از همین آدمهای بد اخلاق را دیدم که همهشان شب خوب نخوابیده بودند. نتیجه میگیریم که نماز خواندن روی پشت بام خوب است، ولی خیلی درد سر دارد.خلاصه تابستان کشکی کشکی همینجوری تمام شد،اگر چه بر همه واضح است که تابستان فصل بسیار خوب و مفیدی است….این بود انشای من.
پرشین وستندر، مرداد ۸۸