اعتراف گیری پدیدهء جدیدی نیست و از همان اوان تشکیل جوامع مدنی خود را به اشکال گوناگون نشان داده، ولی کارکردهای آن عمدتا بسته به شرایط زمانی و مکانی متفاوت بوده است. اصولا یکی از کارکردهای اصلی اعتراف گیری این است که فاصلهء بین حقیقت و دروغ را پر کرده و به نوعی حقیقت را لوث می کند. میشل فوکو فیلسوف فرانسوی معاصر که قبل از مرگ دو بار هم به ایران سفر کرده بود اعتراف گیری را به عنوان روشی برای “حقیقت سازی” می شناسد.
یکی از معروفترین پروژه های اعتراف گیری در قرن بیستم توسط استالین و در شوروی سابق کلید خورد. عدهء زیادی از روشنفکران و سیاستمداران روس و حتی کسانی که نقش مستقیم در انقلاب بلشویکی داشتند به اطاقهای اعتراف گیری روانه شده و مجبور به بیان مطالبی شدند که از آنها می توان به عنوان نمونه های بارز پروسهء “حقیقت سازی” در قرن بیستم یاد کرد. نیکلای ایوانویچ بوخارین که خود یکی از معماران انقلاب روسیه بود شناخته شده ترین کسی است که گرفتار پروژهء اعتراف گیری استالینیستی شد و به اجبار اعلام کرد که در طراحی ترور لنین دست داشته است. بوخارین پس از طی مراحل دادگاه استالینی در سال ۱۹۳۸ محکوم شناخته شده و تیرباران گشت. او پیش از مرگ نامه ای به استالین نوشت که بعد از مرگ استالین، این نامهء بوخارین را در کشوی میز کارش جایی که همواره آن را نگهداری میکرد؛ یافتند. بوخارین در فرازی از این نامه خطاب به استالین می گوید: «…قلبم آتش گرفته از تصور این که تو مرا بابت آن جنایات مقصر بدانی و مرا به انجام آن کارهای هولناک محکوم کنی. سرم گیج میرود و احساس میکنم دارم با تمام توانم فریاد میزنم و با سرم به دیوار می کوبم که چه کنم؟ چه کنم؟ از هیچ کس ناراحتی به دل ندارم من مسیحی نیستم اما خرده باور های درونی خودم را دارم. اگر می خواهی بدانی بیش از هرچیز خودم را سر خورده احساس میکنم به خاطر چیزی که شاید تو فراموشش کرده ای : تابستان ۱۹۲۷ بود به من گفتی میدانی چرا ترا دوست خودم انتخاب کرده ام ؟چون تو اهل توطئه نیستی مگر نه؟ و من گفتم نه! آه چه ساده که من [اهل توطئه] بودم و حالا با زندگیم بهایش را می پردازم.» در دوره گورباچف، پنجاه سال بعد از اعدام بوخارین و بسیاری دیگر، وزارت خارجه شوروی بیانیه ای منتشر کرد و اظهار داشت که شواهدی که در جریان محاکمات و تصفیه ها مورد استفاده قرار گرفت غیرقانونی جمع آوری شده بودند و حقایق تحریف شده است. همان روز از بوخارین و نوزده تن دیگر از رهبران بلشویک اعاده حیثیت شد، حیف که این کار تاخیری پنجاه ساله داشت!
در ایران معاصر نیز اعتراف گیری تاریخچه ای دیرپا دارد و در رژیم سابق و فعلی به وفور مورد استفاده قرار گرفته است. پرویز نیکخواه، کورش لاشائی، رضا براهنی، غلامحسین ساعدی، و پرویز قلیچ حانی از معروفترین قربانیان پروژهء اعتراف گیری در رژیم پهلوی به شمارمیروند. پرویز نیکخواه در دادگاه به عنوان یکی از عوامل طرح ترور محمدرضا شاه در سال ۱۳۴۴ به ده سال زندان محکوم شد و مدت شش سال در مقابل فشارهای ساواک ایستادگی کرد ولی به یکباره مقاومتش در هم شکست و در ششمین سال زندان به جرم خود اعتراف کرده و شروع به همکاری با رژیم شاه کرد. پس از آن بود که از کسوت یک قهرمان خارج شده و حتی بین همفکرانش در گروه های چپ نیز به عنصری منفور و خائن بدل گشت. پرویز نیکحواه در اوائل انقلاب به همراه بسیارانی دیگر اعدام شد. مهمترین اثر و کارکرد اعترافات آن دوره منزوی کردن متهم و ایزوله ساختن او از دوستان و همفکرانش بود. نمونه بارز دیگری که این کاربرد اعتراف گیری را در رژیم پهلوی نشان میدهد رضا براهنی است که پس از اعتراف در جامعه منفور شد و حتی پس از رفتن به آمریکا هم در بین دانشجویان ایرانی مقیم آن کشورچهرهء مقبولی نداشت.
پس از انقلاب اعتراف گیری با شدتی بیش از قبل ادامه یافت و البته مکانیزم ها و اهداف آن بر حسب شرایط روز دچار استحاله شد. در اوائل فضای اعتراف گیری جمهوری اسلامی شباهت زیادی به فضای استالینیستی داشت. متهم در اطاقی نیمه تاریک و خالی از هر نوع دکوراسیون در شرایطی رو به دوربین قرار می گرفت که در پشت سر او حتما یکی از شعارهای متداول آن دوره خودنمایی می کرد. بازجوی او نیز (در اکثر موارد لاجوردی با آن چهرهء مخوف) مشخصا روی تصویر تلویزیونی دیده می شد. اعترافات حسین روحانی (از پایه گذاران گروه پیکار)، نورالدین کیانوری، احسان طبری، آیت الله شریعتمداری و صادق قطب زاده همگی در چنین فضایی انجام شد. یکی ازمهمترین اهداف آن دوره از تاریخ ایران تثبیت ارکان انقلاب بود که در داخل کشور با مرعوب کردن مردم و ایزوله ساختن و منزوی کردن اعتراف کننده ازاجتماع (مانند دوران پهلوی)، و در خارج از مرزهای جغرافیائی ایران با صدور پیام های آن و نیز بوسیلهء حقیقت سازی در راستای مقاصد انقلاب صورت می گرفت. فضای پلیسی حاکم بر محاکمات و اعتراف گیریهای ابتدای انقلاب دقیقا همسو با چنین هدفی طراحی شده بود.
با گذشت زمان شکل و تا حدی ماهیت پروسهء اعتراف گیری متحول شد. در همین برنامهء تلویزیونی اخیر که به اعترافات آقایان ابطحی و عطریانفر اختصاص داشت فضا کاملا متفاوت از آن چیزی بود که در دههء اول انقلاب دیده می شد. جلوی متهمان گلدان گل (!) قرار داشت و از شعارهای انقلابی نیز اثری دیده نمیشد، ضمن اینکه چهرهء بازجو هم از دید بینندهء تلویزیونی پنهان بود. در واقع موضوع اعتراف گیری در ایران آن مهابت و خاصیت برحذردارندگی خود را از دست داده است و حتی جهت منزوی کردن متهم نیز نمیتواند کارکرد سابق خود را داشته باشد زیرا مردم در مقایسه با دههء ابتدایی انقلاب بسیار آگاهتر شده اند و نمیتوان به راحتی آنان را گول زد. اما همچنان از اعتراف گیری به عنوان یک ابزار استفاده می شود منتها با هدفی دیگر. مخاطب اصلی رژیم در این اعتراف گیریهای جدید عمدتا طیف طرفداران جمهوری اسلامی است که یا هنوز آن را باور دارند که در این صورت دیدن اعترافات متهمان آنان را در اعتقادشان ثابت قدم تر می کند و یا اینکه منافعشان در گرو این است که خود را طرفدار رژیم بدانند و در واقع یک سلاح دفاعی در اختیارشان قرار می دهد.
این استحاله در کارکرد پروسهء اعتراف گیری به نوع دیگری در مورد پیش نیاز اصلی آن یعنی شکنجه و یا بطور کلی هر نوع مجازات نیز وجود داشته است. از نظر تاریخی به اعتقاد میشل فوکو در نظام کیفری قدیم تنها هدف مجازات ایجاد رعب و وحشت بود، لذا مجازاتها غالبا به شکل آزار در ملاء عام بوده و مجازاتی که همگان شاهد آن نبودند معنایی نداشت. در واقع فرد فدا می شد تا جامعه به سمت و سویی که دلخواه حاکمان بود سوق پیدا کند. افزایش جمعیت، پیچیدگی روابط و تحول مفاهیم از یکسو و توسعه نهادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از سوی دیگر، به تدریج منجر به تغییر نگرش انسان به مبانی قضایی و حقوقی شده و جهت قوانین کیفری را به سمت تنبیهی و ارشادی پیش برد. در نظام حقوقی جدید بسیاری از مفاهیم از جمله حقوق شهروندی مبتنی بر فرد گرایی، حقوق زنان و کودکان بازنویسی و بازاندیشی شدند. از اینرو روح قوانین درشکل توسعه یافته آن بویژه با توجه به شاخصهای انسانی، د فاع از حق حیات و کرامت انسان در جا معه است و دیگر فرد برای حفظ و دفاع از جامعه قربانی نمیگردد . در نظام جدید دربارة فایده کیفر برای جامعه و فرد مجرم چون و چرا میشود. اگرچه هیچ گاه هدف مجازات و نیز پیشگیری از وقوع جرم فراموش نشد، هدف اخیر نیز به آن اضافه گردید. در این نظام، تنبیه دو تغییر مهم میکند، اول این که دیگر متوجه جسم و بدن نیست، بلکه قلب واندیشه و اراده و امیال فرد هدف قرار میگیرد، دوم اینکه در منظر عام صورت نمیگیرد و مردم از صحنة مجازات غایب شدهاند. به همین دلیل، در این نظام زندان که آزادی فرد را سلب می کند شیوهء اصلی تنبیه شناخته شده است و مجازات بدنی از جمله اعدام در بسیاری از کشورها لغو شده و یا در عمل اجرا نمی شود.
در سالهای ابتدای انقلاب چنین به نظر می رسد که نظام کیفری یک بازگشت مقطعی داشت به روشهای قدیمی که در آنها اصالت چنان که گفته شد با جمع است و فرد به راحتی قربانی اجتماع می شود. دلیل و ریشهء اصلی این عقبگرد در ذات انقلاب نهفته است. تاریخ جهان نشان می دهد که ابتدای همهء انقلاب های بزرگ جهان همراه بوده است با کشتارهای فراوان و دستاویز همهء آنها نیز حفاظت از انقلاب است (که برای عموم مردم میباشد) در مقابل امیال افراد خاص. نمونهء آشکار این فرایند را می توان در تاریخ انفلاب فرانسه یافت، جائیکه روبسپیرها و دانتون ها یکی پس از دیگری و عموما به بهانهء خیانت به آرمان های انقلاب زیر تیغ گیوتین جان سپردند. همین اتفاق در ایران نیز رخ داد و بسیاری از پایه گذاران و معماران انقلاب و همینطور کثیری از نخبگان نظامی و غیر نظامی رژیم سابق به جوخه های اعدام سپرده شدند. اما به تدریج نظام جدید جهانی انقلاب را وادار به پذیرش برخی از هنجارهای اجتماعی دنیای جدید کرد و شیوه های مجازات وشکنجه نیز به تبع آن تغییر کرد. دیگر اعدام های فله ای که در دههء اول انقلاب شاهد آن بودبم وجود ندارد و حتی پاره ای از قوانین هم که بر اساس موازین فقهی اسلام وضع شده و ظاهرا لازم الاجرا هستند در عمل مورد استفاده قرار نمی گیرند هر چند که در قانون مجازات اسلامی قید شده اند. به عنوان نمونه، کسی که از اسلام خارج شود کافر تلقی گشته و حکم اومرگ است ولی در عمل چنین حکمی صادر نمی شود.
گرچه شکنجهء جسمی از بین نرفته و همچنان مورد استفاده قرار می گیرد ولی مجازات و شکنجهء روحی رل بسیار مهمتری را در فرایند امروزی “حقیقت سازی” در ایران بازی میکند. نورالدین کیانوری اولین نمونهء روشن را در این زمینه به دست می دهد. او درسال هزار و سیصد و شصت و هشت، چند سال پس از دادگاهی که در آن اعترافات سران حزب توده انجام گرفت نامه ای به آیت الله خامنه ای نوشت و از برخی از روشهای شکنجهء اعمال شده بر روی خود پرده برداشت. او میگوید که همسرش مریم فیروز را به سلول مجاور او می آوردند و شروع به شکنجهء او میکردند تا مقاومتش را بشکنند و البته شکستند و در شرایط اجتماعی آن زمان ایران به اهداف اجتماعی خود از این اعترافات نیز رسیدند. اما شرایط امروز ایران بگونه ایست که کارکرد اجتماعی عام برای اعتراف گیری ها به هیچ وجه متصور نیست. مرور کوتاهی بر مطالب وبلاگها و شبکه های اجتماعی که این روزها مهمترین ابزار اظهار نظر و انتقال اطلاعات بین تودهء مردم است نشان می دهد که واکنش عمومی به اعترافات آقایان ابطحی و عطریانفر چیزی جز استهزاء و تمسخر نبوده است. در واقع می توان گفت تنها مخاطب این نمایشهای اعتراف گبری برای حکومتگران در حال حاضر همان معدود طرفداران واقعی و یا ظاهری دولت فعلی است.
به نظر می رسد که جهت جلوگیری کردن از ادامهء این نمایشهای مضحک دو راه کرد می توان متصور شد. یکی اینکه اصولا دستگیرشدگان بدون هیچ نوع مقاومتی تن به سناریوی اعتراف بدهند تا هم از بار شکنجه های طاقت فرسا بکاهند و هم این سناریو را بیش از پیش رسوا و لوث کنند. راه دوم استفاده از تکنیکهای پیش گیری است که یکی از بازرترین نمونه های آن به ابتدای انقلاب باز می گردد، جائیکه مرحوم بازرگان در آخرین نطق علنی خود در دورهء اول مجلس شورای اسلامی توپ را به زمین شکنجه گران فرستاد. او در این نطق چنین گفت: «… تا دو روز دیگر عمر نخستین مجلس شورای اسلامی که اینجانب عضو آن بودم و از مزایای این عضویّت، از جمله مصونیّت پارلمانی برخوردار بودم به پایان میرسد. از پسفردا من نیز مانند بقیّه موکلینم قابل تعقیب و بازداشت و تأدیب هستم. به همین دلیل نیز با استفاده از فرصتی که رئیس مجلس در اختیار بنده گذاشتهاند میخواهم به اطّلاع برسانم که اگر در روزهای بعد شاهد گردیدید که بنده را بازداشت کردند و بعد با تبلیغات و سر و صدا اعلام نمودند که بنده جهت بعضی توضیحات و روشن نمودن حقایق در تلویزیون ظاهر خواهم شد و در صورتی که دیدید آن شخص حرفهایی غیر از سخنان دیروز و امروز میزند و مثل طوطی مطالبی را تکرار میکند، بدانید و آگاه باشید که آن فرد مهدی بازرگان نیست.» نمونهء معروف دیگر موبوط به آقای اکبر گنجی است که پس از بازداشت در حالیکه مامورین او را به سمت زندان هدایت می کردند رو به دوربین خبرنگاران گفت: بدانید من داروی نظافت نمی خورم
سخن آخر اینکه حرکات فعلی رژیم (موج دستگیریها، کشتارها، حکومت نظامی اعلام نشده، سناریوهای تلویزیونی اعتراف گیری و …) همه آب در هاون کوبیدن است و به نظر نمی آید که بتواند کوچکترین ترس و وحشتی در میان مردم ایجاد کند. در مثنوی داستان مسجدی نقل شده است که هر میهمانی که شب در آنجا بیتوته می کرد صبح روز بعد جسد بیجان او در مسجد پیدا میشد. تا اینکه شخص شجاعی علیرغم نصیحت ناصحان تصمیم گرفت که شب را در مسجد مهمان کش بگذراند. در نیمه های شب دیوها با سروصدای زیاد به بالین او آمده و شروع به تهدید و رجزخوانی می کنند. مرد جان بر کف هم بلافاصله برخواسته و میگوید آماده ام اگر راست میگویید بیاید. در این لحظه طلسم مسجد بر اثر شجاعت او باطل شده و کیسه های زر از در و دیوار مسجد به پای او ریخته می شود. مردم کشور ما هم به نظر میرسد که با اتحاد و شجاعت بی سابقهء خود طلسم بانگ آوران پلیدی و پلشتی را شکسته اند و دیر نیست آن زمانی که “زر آزادی” را هم دریافت کنند.