بیهوده مـزن بانگ مسلمانم من
در مکتب این زمانه بر آنم من
بر خط تو مرو که خط شده اصل نفاق
لب را تو ببند و گو که انسانم من
اغلب افراد برای رسیدن به حقیقت طریقه معکوس را دنبال میکنند و غالبا به مقصود نمیرسند. این روش تقریبا در تمام ادیان و بعضی از مکاتب وجود دارد. از همان روز اول که یک نوزاد متولد میشود. پدر و مادر اطلاعات غالبا غلط خودشان را با دقت به صفحه سفید مغز کودک انتقال میدهند . وقتیکه کودک نوجوان شد و قوه تمیز پیدا کرد از قبل مورد بمباران اطلاعات غلط قرار گرفته و با تعصب دین مخصوصی را دنبال میکند (معمولا مذهب پدر و مادر کلمه به کلمه به اولاد منتقل میشود بدون آنکه کودک توانائی و یا درایت داشته باشد تا در این ذخیره سازی مغزی دخالت کند). بعداز گذر از مرحله ی رشد، جوان میشود یا شیعه و یا سنی و یا یهودی و یا کاتولیک و یا پروتستان و غیره. جوانان قبل از اینکه به درایت برسند “تفکر” و “باورشان” را از قبل ساخته اند. در اینجاست که جوان ابتدا پیامبر و مقدسین یک مذهب را قبول میکند و از همان طریق ادامه میدهد تا به خدای آن مذهب برسد. این خدا ساختار مخصوص همان دین را دارد و بهمین دلیل خدای اسلام و مسیحیت و یهودیت با یکدیگر متفاوت هستند. یعنی انسان ابتدا با مطالعه طبیعت (خدا) از پله پائین نمی اید تا ترتیب صحیحی را برای جستجوی حقیقت پیشه گیرد بلکه اکثرا سرنا را از سر گشادش میزنند. در رباعی بالا لفظ مسلمان تنها برای رعایت اصول وزن و قافیه آورده شده و گر نه این شعر خطاب به تمام کسانیست که مذهب ارثی خودشان را از انسان و انسانیت و بشریت برتر میشمارند و بعد با تعصبات نا بخردانه برای خدای مخصوص خودشان میجنگند و فثنه بر پا میکنند. در حالیکه سعدی پیامبر ایرانی سالها قبل چنین سروده است:
بنی آدم اعضای یکدیگرند/
که در آفرینش ز یک گوهرند/
چو عضوی به درد آورد روزگار/
دگر عضو ها را نماند قرار
Kam Ran